-
وای
شنبه 9 دی 1402 00:29
استاده الان اومد بهم گفت اخروقت بیا یه دقه تو اتاقم الان استرس گرفتم ک ینی چی میخاد بم بگه... نکنه بگه با دپارتمان صحبت کردم و نمیتونی بری روتیشن چهارم نکنه بگه من فهمیدم از حرفایی ک با بقیه زدی بهشون گفتی از لب من خوشت نمیاد و با من صادق نبودی نکنه بگه تو به ۱۰ نفر دگ همزمان بااینکه تو لب من بودی و گفتی جوین میشم...
-
منم فقط؟
جمعه 8 دی 1402 10:59
نمیدونم آدمای دیگه ای هم مث من هستن یا نه ولی من اینجوریم ک دوس دارم اگرم برفرض محال، با کسی تو رابطه میرم اون یارو یسری وقتا نباشه اصن...!! ینی حس اینکه همیشه بخواد پیشم باشه یکم اذیت کنندهس....من دوری و دوستی رو ترجیح میدم انگار...یجوریکه فک میکنم این مدلی بیشتر به کارام میرسم، میدونی چی میگم؟! انگار فضای خودمو...
-
دم دمای صبح
پنجشنبه 7 دی 1402 14:06
انقدر این مدته مضطرب بودم ک نمیفهمم چی ب چیه...ارتباطم با خدا و خودم اصن خیلی دور و کم شده...آرامش ندارم واقعا بخاطر وضعی ک پیش اومده... امروز با استاد فعلی صحبت کردم...هی میگف سوپرایز شدم ک گفتی ی روتیشن چهارمم میخای بری و فلان...حق داره...یه کلمه گفتم جوین میشم ب لبش دو هفته پیش، و این یه کار احساسی و احمقانه بود و...
-
بن
چهارشنبه 6 دی 1402 09:19
-
امروزم نرفتم!
چهارشنبه 6 دی 1402 02:37
بابت باشگاه رفتن دیروز بدنم درد نگرفته بلکه برای یخ شکستن رو ماشین بدنم درد گرفته :)))))) امروز پاشدم برم لب، ولی دیدم برف میاد، خوابمم میومد کلا دو دل شدم...بعده کلی کلنجار با خودم ب استاده ایمیل زدم هوا بده ماشینم یخ بسته نمیام امروز! با خوش برخوردی گفت آره بمون خونه جات امن تره امروز!! دگ نشستم بقیه ی جهنم مجردها...
-
کریسمس اول!
سهشنبه 5 دی 1402 07:57
امروز رفتم جیم مجتمع، یکم تردمیل و یکم یه دستگاه دگ ک نمیدونم اسمش چیه کار کردم به مدت ۳۵ دقیقه بعدشم یه قهوه واسه خودم ریختم و توی لابی نشستم... ساعت ۲ ظهر اومدم تو خونه و عحیب بود ک حس خوب داشتم،چرا؟! نمیدونم، ینی شک دارم بخاطر جیم باشه، اخه من اصلا و ابدا ب ورزش علاقه ای نداشتم، شایدم جو گیر شدم و اون حسو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 دی 1402 19:18
امروز روز کریسمسه خیلی جالبه ک دقیقا همین امروز برف اومده نشسته رو زمین جوریکه همه جا سفید شده! انکار میدونه از الان وقت سرد و برفی شدنه واقعیه!! همچنان دلم میخاد بخابم!
-
وان آب داغ
دوشنبه 4 دی 1402 09:59
زمان: ۳۰ دقیقه بامداد سه ساعته اومدم توو حموم...نصفشو توو وان آب گرم خابیدم یذره چیل کنم...انگار بدنم واقعا نیاز داشت بش...دلم نمیخاد دربیام...بعیدم نیس با این حجم از خیس بودن سرم سرما بخورم حتی...ولی خیلی دلم برا تو آب بودن تنگ شده بود...قاطیش یکمی ام ناتو دیدم با گوشی بدک نیس انگار... کاش میشد تا صبح آب داغ میموند...
-
امروز و افکارم
یکشنبه 3 دی 1402 05:53
از صب ساعت ۸ ک چشم باز کردم تا همین الان ک هشت شبه توی رختخواب بودم، فقط در حد ده دقیقه کلا از جام پاشدم برا ناهار، ک همون پیتزای شب قبل بود!! ناراضی نیستم...حسابی خستگی در کردم...ولی چشمام اذیته چون همش سرم تو گوشی بوده...داشتم singles inferno میدیدم :)))) شخصا خیلی با تم برنامه حال میکنم!! احتمالا کم کم پاشم برم...
-
خالی مطلق
شنبه 2 دی 1402 19:19
ولی حالم اصن خوب نیس اصلا خوشحال نیستم خیلی تنهام...اینکه حتی یه آدم خیلی معمولی هم تو زندگیت نباشه ک بخای حرف خیلی معمولی باهاش بزنی خیلی حالمو بد میکنه... اینکه بعد از یه روز طولانی برسی خونه و باز فقط خودت باشی، خیلی تنهاییه... نمیدونم چجوری منظورمو برسونم... توو ایران مثلا آبجیم بود ک برم پیشش باهاش حرف بزنم...ولی...
-
امشب
شنبه 2 دی 1402 10:46
خب خب امشب شب بلندی بود ساعت ۴ از دانشگاه اومدم، ۴۵ مین استراحت کردم، بعدم پاشدم کارامو کردمو رفتم پیست اسکیت، امروز هوا وحشتناک سرد نبود ولی یه مه ریزی وجود داشت... چند دقیقه کنار پیست نشستم تا سبی اومد، و بلافاصله خواست بره کفش بگیره...من اول مقاومت کردم برا رفتن، ولی اصرار کرد...خلاصه جفتمون کفش اسکی گرفتیم و وارد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 دی 1402 02:43
دارم میپوشم برم اسکیت رو یخ با تمام خستگیم :@ حالا نیس ک بلدم هستم... سبی گفت بریم، گفتم بریم...حالا ببینم اوضاع چجوریه اگ اوکی بود باهم بریم سینما رو اگرم نبود ک یا خودم میرم یا فردا باز خودم میرم :)))
-
Anyone but you!
جمعه 1 دی 1402 06:11
فردا فیلم anyone but you اکران میشه میرم ببینم!! کسیو ندارم ک باهاش برم ک، ولی چرا خودم تنها نرم؟!!! از یکی دو ماه پیش ک هی تبلیغاشو و تیزرشو میدیدم اینجا اونجا، با خودم میگفتم اینو باید رفت با یکی، یه آدم پایه ک باهاش حال کنی و فازت ب فازش بخوره ببینی،، و خب so far همچین کسی ندارم برا همین خودم میرم... تم رمنس_کمدی...
-
یلدای من و افکارم
جمعه 1 دی 1402 03:19
شب یلداست احتمالا همه دگ توی ایران الان خوابن...ولی برای من تازه پنج و نیم عصره... تازه از دانشگاه و لب اومدم...و الان انقد هوا خوبه که دلم نخواست برم توی خونه...و توی محیط بیرون مجتمع نشستم...یه نم بارون خیلی ریز اومده، بوی تمیزی و خاک و چوب سوخته م میاد... امروز با دست راست رییس دپارتمان صحبت کردم، و دغدغه و مشکلمو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذر 1402 14:36
یعنی واقعا نباید رو حرف هیچکس حساب کنم دگ حتی اگ یه متخصص امریکایی کله گنده باشه ک هزارتا سمت داره اینطرف اونطرف و خرش میره... و اینکه باید دهنمو ببندم و حرکت انتحاری نزنم...هروقت تصمیم زود گرفتم همیشه بم ریده شده... دوتا درس گنده گرفتم توی همین دو روز، و بخاطر همین دوتا کار اشتباه قراره کونم پاره بشه در ۵سال آینده...
-
...
چهارشنبه 29 آذر 1402 04:09
خب بگا رفتم اون استادی که کل این ترم فکر میکردم کارم باهاش اوکی میشه و ب لبش جوین میشم دیروز بم گفت دانشجو نمیگیره...دلیلشو گفت بخاطر فاند نداشتنه، شواهد ک نشون میده الکی میگه ولی از طرفی آدم چیپ و کوچیکی نیس ک بخواد دروغ بگه... حالا تا چندوقت دگ اگ دانشجو گرفت مشخص میشه اگ دانشجوی دگ ای گرفت صرفا منو نحواسته بگیره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذر 1402 05:49
اما بانمکه :////// شت
-
قرار
دوشنبه 27 آذر 1402 04:31
الان اومدم محل قرار یه بار تخماتیک و قدیمیه...حاجی این پسره خیلی کنسله!!! شت بعد پیام داده یه دلاری پنج دلاری داری؟ میگم نه میگه اخه بازیای توی بار اینه قیمتش...شت حالا یا اینجا پول غذا یا هرچی ک خوردمو میدم یا اگ برفرض محال نذاشت مثلا ک بعید میدونم، برم خونه براش میریزم!!! :))))) شت واقعا... حالا منتظرم تا برسه بیاد...
-
رد فلگ؟!
یکشنبه 26 آذر 1402 08:32
خب یسری رد فلگ هایی از این دوستمونم دارم میبینم...صرفا برا اینکه فراموش نشه مینویسمشون اینجا...شاید الکی باشن، شایدم نشونه ی یه چیز خیلی بزرگتر!! اون شب ک رفتم سرکارش و نشست توو ماشین، سریع چراغ داخل ماشینو خاموش کرد گفت بهتره پرایوت باشه...ک خب انگار تا حدی منطقی بود بهش نپیچیدم ولی الان دارم فک میکنم بش بعد نمیدونم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذر 1402 15:38
دیشب از سر بیکاری و وقت پر کنی نشستم کلی از مصاحبه هایی ک با افراد خونه تتلو بود و دیدم از ۸ شب تا ساعت ۱۲ خردی اینا...بعد ک خابیدم تا الان ک ۶ صبحه روز تعطیله خابم بد بوده...این جونور زیادی گوهخورده...الان رو مغز منم تاثیر گذاشته... کلا نباید قبل خواب من هیچی ببینم...ریده میشه تو اعصابم... واقعا کاش تمام موجودات تخمی...
-
تمام
شنبه 25 آذر 1402 02:24
امتحان آخرو امروز دادم تموم شد رفتتتتتت درسته خوب ندادم و سخت بود ولی همینکه شرش کنده شد کافیه... این ترم اولی بگایی مطلق بودااااا.... هوا ابر سنگینه و بارون زیاد میاد... یکشننبه با این دالاس میریم بیرون...
-
ازدواج؟!
جمعه 24 آذر 1402 07:45
واقعا در عجبم ک چجوری آدما ازدواج میکنن؟؟؟؟ ... ینی چقد میتونن بهم دیگه، ب دوس داشتن هم، ب پایبندی و مسئولیت پذیری هم، باور و اعتماد داشته باشن ک باعث بشه زیر بار این کار برن؟؟؟ خیلی تصمیم بزرگ و سختیه انصافا...
-
ملاقات
پنجشنبه 23 آذر 1402 11:15
هیچ پسری تاکید میکنم هیییچ پسری از خوابش نمیزنه ک با یه دختر چت کنه... حالا نمیدونم این فراگیره، یا ربط ب دوس نداشتن داره!! نمیدونم منم اینطورم یا نه... قبلا ک نبودم...بخاطر طرف بیدار می موندم! حتی اگ رو ب موت بودم از بی خابی... ولی الانو نمیدونم... ی بارشو ک آره یادمه ب دالاس گفتم داره خابم میبره و خوابیدم... دیشب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذر 1402 09:19
خیلی حس تنهایی میکنم خیلی دلم تنگ خونه و خونوادمه...
-
غرغر
یکشنبه 19 آذر 1402 03:10
در " نمیخام درس بخونم" ترین حالت ممکنم و دوشنه امتحان دادم....گووووه تو درس و امتحان، گووووه.... دو تا دغدغه دگم اینه ک الان باید برم پیش بچها پایین و ممکنه حرف هاتاسپاتو بزنن ک کی مصرف کرده، و اون منم :))))) داشتم جلسات درسو میدیدم روو لپتاپ،، ضایعس ک من ب تنهایی ۸۰درصد حجم داده رو بلعیدم! ب...
-
قبلترها
جمعه 17 آذر 1402 03:23
دلم خونه و شهر خودمو میخواد دیگه...اون دورهمی با دوستام ک میرفتیم یه باغی جایی توی سرما، روی تختایی ک دورش پلاستیک کشیده بودن ک مثلا سرد نشه،،و بخاری برقی کنار تخت...اونا قلیون میکشیدن من چایی نباتمو میخوردم و کلی میگفتیم و میخندیدیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آذر 1402 02:27
مریض شدم افتادم گوشه خونه...لعنت ب این هوا و تنهایی و درس...
-
اتاق خالی
شنبه 11 آذر 1402 19:21
از خاب پا میشم صبحای روز تعطیل...میبینم تنهام...سکوت مطلقه...هیچکس و هیچی منتظرم نیست... قبلنا توی ایران، میدونستم ی مامانی هست ک داره غذای ظهرو اماده میکنه، میدونستم اگ دیر پا شم، میاد توو اتاقم ببینه بیدارم یا نه، گاها شاید یه غری ام ب جونم بزنه :)) یجور وابستگی ذهنی و بی کلام...میدونستم ک یچیزی اون بیرون اتاق هست...
-
گوو
جمعه 10 آذر 1402 06:15
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1402 04:39
!!!Weirdly i feel like i have seen these scenes