اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا

یعنی واقعا نباید رو حرف هیچکس حساب کنم دگ

حتی اگ یه متخصص امریکایی کله گنده باشه ک هزارتا سمت داره اینطرف اونطرف و خرش میره...

و اینکه باید دهنمو ببندم و حرکت انتحاری نزنم...هروقت تصمیم زود گرفتم همیشه بم ریده شده...

دوتا درس گنده گرفتم توی همین دو روز، و بخاطر همین دوتا کار اشتباه قراره کونم پاره بشه در ۵سال آینده...

...

خب بگا رفتم

اون استادی که کل این ترم فکر میکردم کارم باهاش اوکی میشه و ب لب‌ش جوین میشم دیروز بم گفت دانشجو نمیگیره...دلیلشو گفت بخاطر فاند نداشتنه، شواهد ک نشون میده الکی میگه ولی از طرفی آدم چیپ و کوچیکی نیس ک بخواد دروغ بگه...

حالا تا چندوقت دگ اگ دانشجو گرفت مشخص میشه اگ دانشجوی دگ ای گرفت صرفا منو نحواسته بگیره یا واقعا پول برا ساپورت نداشته...


بعد من توی مخمصه ای گیر افتادم ک باید با یه استاد هندی تخمی ادامه بدم...و اینو همههههه ازش بد میگن...همهههه....یک نفر نیس بگه نه این خوبه...همه گفتن کونتو بردار فرار کن...


مشکلاتم الان خیلی زیاده...انقد استرس و فکر داشتم دو روزه ک امروز کتفام بصورت عصبی درد گرفته و گرفتگی شون باز عود کرده‌.‌..


امشب ک از لب میومدم بیام سوار ماشین بشم تو مسیر همینحور اشک ریختم، تا سوار ماشین شدم دگ شروع کردم ب از ته دل گریه کردن...

توی وضعیت بدی ام...خسته م...۵سال با ی آدم دیوونه کنار اومدن شوخی نیس...پی اچ دی خودش سخت هست، دگ یه ردانی ام استادت باشه هیچی...قشنگ پتانسیل خودکشی رو تو خودم میبینم...یه جا تمومش کنم...

واقعا فکر نمیکردم اون استاد اولی اینجوری زیرش بزنه و منو بذاره توی این شرایط...

از طرفی تقصیر خودمم هست و این حالمو بدتر میکنه...اینکه خیلی خیالم از بابت اون استاد اولی راحت بود ک میرم لب اون، برا همین دگ به لب های دوم و سومی ک جوین میشم توجه نکردم که کی ان و چکارن...

امروز ب سه تا استاد دگم ایمیل زدم برا روتیشن چهارم...ولی گفتن دانشجو نمیخوان...

خستم...خیلی خستم...و حالم بده....

اما بانمکه :////// شت

قرار

الان اومدم محل قرار

یه بار تخماتیک و قدیمیه...حاجی این پسره خیلی کنسله!!! شت

بعد پیام داده یه دلاری پنج دلاری داری؟ میگم نه

میگه اخه بازیای توی بار اینه قیمتش...شت

حالا یا اینجا پول غذا یا هرچی ک خوردمو میدم یا اگ برفرض محال نذاشت مثلا ک بعید میدونم، برم خونه براش میریزم!!! :))))) شت واقعا... حالا منتظرم تا برسه بیاد بریم توو...عن

رد فلگ؟!

خب یسری رد فلگ هایی از این دوستمونم دارم میبینم...صرفا برا اینکه فراموش نشه مینویسم‌شون اینجا...شاید الکی باشن، شایدم نشونه ی یه چیز خیلی بزرگتر!!

اون شب ک رفتم سرکارش و نشست توو ماشین، سریع چراغ داخل ماشینو خاموش کرد گفت بهتره پرایوت باشه...ک خب انگار تا حدی منطقی بود بهش نپیچیدم ولی الان دارم فک میکنم بش

بعد نمیدونم چی پرسید یا من یچیزی گفتم، ولی یکی دوبار دگ باز همونو پرسید درحالیکه شاید من ۲ دقیقه قبلش همونو گفته بودم...همون لحظه م ب من این حس القا شد ک مگه گوش نمیکرد من چی میگم ک باز میپرسه!! 

حالا من تا همین چن لحظه پیشم اینو پای این گذاشتم ک گف اومدی یهو سرکار مضطرب و شوکه شدم...برا همین من گفتم لابد برا این حواسش نبوده و نشنیده چی میگم...

یکی دو روز گذشته علارغم اینکه من توی این دو هفته ک چت میکردیم چندبار گفتم جمعه اخرین امتحانمه، باز همینو پرسیده چندبار...یجور ک انگار بی اطلاعه...بعد چن ساعت پیش بش گفتم پروژه ای ک روش از صب کار میکردم تموم شد و سابمیت کردم،، همونموقع تبریک و خسته نباشی و اینا گفت، بعد حالا باز میگه سابمیت کردی؟؟ 


اصن مشکوکه...


یجوری دلم میخاد فردا رو بپبچونم نرم...ای خدا.‌..کاش مث قبلی ک هوامو داستی، فردام یکاری برا این شازده ی کوتاه قد پیش میمومد من نمیرفتم...پریودم میشم فردا، یه بارگی نمیخام برم...با این فراموشکاری یا بی توجهی ای ام ک الان ازش دیدم و مشکوک میزنه هم باااز بیشتر...

گرفتار یه مشت کصخل شدیم...


حالا چرا اینارو مینویسم برا اینکه بقول مجتبی شکوری، احساسات ما هیچوقت اشتباه نیستن، اونا دارن اطلاعات رو از محیط بیرون و درون ب ما میدن...ایگنور کردن و ندید گرفتن این اطلاعات، بعدش کون آدمو یجا پاره میکنه...البته این آخریو دکتر شکوری نگفت من گفتم...


منه کصخل چرا اون شب پریدم رفتم کوکی گرفتم زارت بردم سر کار ی آدم غریبه آخه...؟؟؟؟؟؟ وا مصیبتا... :@@@@