امروز رفتم جیم مجتمع، یکم تردمیل و یکم یه دستگاه دگ ک نمیدونم اسمش چیه کار کردم به مدت ۳۵ دقیقه
بعدشم یه قهوه واسه خودم ریختم و توی لابی نشستم...
ساعت ۲ ظهر اومدم تو خونه و عحیب بود ک حس خوب داشتم،چرا؟! نمیدونم، ینی شک دارم بخاطر جیم باشه، اخه من اصلا و ابدا ب ورزش علاقه ای نداشتم، شایدم جو گیر شدم و اون حسو داشتم...حالا وقتی بیشتر برم میفهمم این حس مال جیم بوده یا چی...،
ب مدت سه ساعتو نیم با مامان حرف زدیم...از همه در گفتیم...و واقعا بهم چسبید!! بعدم لباس پوشیدم رفتم ماشینو تا حد توانم از زیر کلی برف نجات دادم و تا جایی ک تونستم برفای روشو ریختم پایین...اولش سردم بود چون هوا منفی سه درجه بود، ولی بعد یکم دیدم بدنم گرم شد، فک کنم مکانیسم دفاعی بدنم بوده ک جریان خونو ب دستام اینا بیشتر کرده و یهو اوکی شدم، شایدم بخاطر فعالیت و تقلا بوده...
بعد ک اومدم بالا، دیدم دستام میلرزه!! :)) بخاطر فعالیت...
بعدش زنگ زدم به یکی از بچه های خوب اینجا...و یک ساعتو نیمم با اون حرف زدیم!! حول مسائلی ک برا من سر روتیشن اینا پیش اومده بود...و اینکه گفتم اقا بیا خودمون بریم بیرون وقتی بقیه انقد یُبسن...
بعده اونم با یکی از بچه های دبی تو اینستا یکم چت کردیم،بعد از مدتها حرف زدیم...داشتم فک میکردم ک بای فار، این بچه کسیه ک بیشترین جرقه و اتصالی فرکانس رو باهاش داشتم!!
دوتا تخم مرغ جوشوندم و خوردم و الان اینجام...دو تا زیادم بوده حالم بده سنگین شدم...
اگ این معده بذاره امشب زود بخابم و فردا زودتر بلند بشم یکم مقاله های اون یکی استادو بخونم، تا اگ این استاد فعلی سوال جواب کرد ازم بدونم دارم سمت چی میرم مثلا...فردا باید باهاش روبرو بشم...و بهتره ک ذهنمو باز نگه دارم..من هیچکار بدی نکردم، من مقصر نیستم...شرایط اینجوری پیش اومده...و باید بفهمونم بش ک حتما میخام اونجا رو تجربه کنم...نباید با حرف و تعریفایی ک از لبش میکنه خر بشم باز...
نمیدونم ولی خدا کنه همه چی برام درست بشه...
ای خدا...
آسمون قرمزه...کاش زمستون و سرما زودتر تموم بشن...ولی منطقا ۳ ماه حداقل درگیر این اوضاعیم...