زمان: ۳۰ دقیقه بامداد
سه ساعته اومدم توو حموم...نصفشو توو وان آب گرم خابیدم یذره چیل کنم...انگار بدنم واقعا نیاز داشت بش...دلم نمیخاد دربیام...بعیدم نیس با این حجم از خیس بودن سرم سرما بخورم حتی...ولی خیلی دلم برا تو آب بودن تنگ شده بود...قاطیش یکمی ام ناتو دیدم با گوشی بدک نیس انگار...
کاش میشد تا صبح آب داغ میموند من میخابیدم همینجا...
حالا برم بیرون پروسه برنج درست کردنم دارم :/ شایدم بذارم فردا دگ...
ایمیلو زدم ب این استاده...گفت بعد کریسمس بیا حرف میزنیم :@ خو قبول میکردی دگ از همین ایمیل مرد...نگران اینم ک چی میخاد بگه...ولی میدونم باید اعتماد بنفسمو حفظ کنم حالا هرچی ک میخاد بگه...شرایط سختیه ولی من همیشه با همین چیزا روبرو بودم...کلا نشده یچیزی برام مث آب خوردن انجام بشه، همش گره داشتم...ولی بعدش دگ رفع شده...
بعده اونهمه حال بدی و ناراحتی و استرس، این حموم آب گرم واقعا حقمه...
فردا دوشنبه کریسمسه...دلم برا خونه و خونوادم تنگ شده...ماه پنجم مهاجرتمه...
پاشم کم کم برم بیرون
ولی باید بیشتر این وان آب داغ رو انجام بدم...چیز خوبیه...