-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبان 1402 07:20
چرا من نمیتونم مث بقیه، از چیزا لذت ببرم؟؟؟ چرا من فرق دارم؟؟
-
خاکستری
شنبه 27 آبان 1402 03:18
دارم ب این فکر میکنم ک اگر این گوشی نبود من چکار میکردم؟ چجوری زمانمو جوری میگذروندم ک نفهمم؟! امروز بخاطر دلدرد نرفتم دانشگاه، و از صب خونهم...واقعا جون و حال هیچکاری ندارم درحالی ک دلم میخاست ی حرکتی بزنم...مثلا دلم میخاست بتونم برم بیرون...نه ک الان نتونم...ولی واقعا انرژی و توان کمی دارم فعلا... امشب برخلاف همه...
-
چرا
پنجشنبه 25 آبان 1402 22:17
چرا وقتی یکی توی حال بدی حال آدمو میپرسه، یهو احساسات و حال بدی آدم میریزه بیرون؟؟ چرا وقتی یکی اهمیت نشون میده، آدم دگ نمیتونه جلو خودشو بگیره؟؟
-
شرم
چهارشنبه 24 آبان 1402 03:40
امروز یه کلاس داشتم ک استادش درواقع رییس دپارتمان رشته من بود. یه آدم خفن و گردن کلفت.. کلاسشو با این سوال ک این مقاله رو چندتاون وقت کردین بخونید و آیا این کلاس ب هدف اولیه خودش ،ک خوندن مقالات زیاد توسط شما، بوده رسیده یا نه...حرفاشو ک زد دست بلند کردم و هرآنچه دل تنگم میخاستو گفتم...لب کلامم این بود ک وقتی انقد حجم...
-
استرس
سهشنبه 23 آبان 1402 05:26
امروز روز خیلی سختی بود برام..صبح ک گریه کردم..بعد انقد حالم بد بود ک سمت راست بدنم بی جون شده بود...قفسه سینمم فشار میومد بش...عصرم یه استرس پولی بهم وارد شد ک حس کردم الانه قفسه سینه و قلبم منفجر بشه... حالم خیلی بده..حرف نمیتونم بزنم...فکر نمیتونم بکنم درست...موهامم دسته ای میریزه... فقط گیخام برم و دور بشم از این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آبان 1402 09:49
هیچی مهم نیس وقتی ب این فکر کنم ک بعنوان یه آدم ۹۰ ساله دارم توی آینه بخودم نگاه میکنم ...اونموقع فقط اینکه آیا خوب زندگی کردم یا نه مهمه؟ اینکه آیا تجربیات قشنگ ساختم؟ یا تمام مدت درگیر چیزای پوچ و بی ارزش و ناپایدار بودم؟!
-
له شدم
دوشنبه 22 آبان 1402 05:58
نیستم چون توی جسم خودم نیسم...حالم گرفتس..حجم کارایی ک روی دوشمه خیلی زیاده...دگ حتی حوصله غذا درست کردنم ندارم...این هفته ک گذشت معلوم نیس چی اصن خوردم... چشام داره از کاسه درمیاد صب تاحالا پای لپ تاپ بودم بخاطر یدونه از اساینمنت ها...خدا لعنتشون کنه ک اینجوری دارن بی دلیل کونمونو پاره میکنن...نمیخام دگ واقعا...
-
بعده امتحان
چهارشنبه 17 آبان 1402 02:01
امتحان اخرو دادم بالاخره تموم شد رفت...مغزم و روحم آروم شده... آفکورس ک هنوز ی خروار اساینمنت هست ک باید انجامشون بدم... ولی همینکه فشار امتحان نیس خوبه... هوا بسیار جذابه برا همین از دانشگاه ک اومدم، نرفتم توو خونه، نشستم بیرون تو محوطه :) بالاخره میتونم نفس راحت بکشم...و از این هوا با خیال راحت لذت ببرم...نمیخام ب...
-
امتحان
دوشنبه 15 آبان 1402 08:29
نمیدونم سنم بالاتر رفته مغزم تحیلی رفته و توان مغزیم مث قبل نیس یا اینکه این درسا واقن تخمی ان و غیرقابل فهم تا حالا توی درس اینقدر احساس نفهمی نکرده بودم... ناگفته نمونه اساتید مث گاو درس میدن رو هوان کلا...واقعا حق دارم نفهمم...ولی این حجم از نفهمیدنم رو مخمه... دیروز و امروز کلا درس خوندم...یجوریه ک اصن پیش...
-
امشب
شنبه 13 آبان 1402 09:20
امشب ب تنهایی خوب بود و خوش گذشت ن ک تنها باشم...اتفاقا تا الان با دوستای ایرانیم توی لابی دورهم بودیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم... بعلاوه ک حتی روز خوبی هم بود یکم...چون با دوتا از بچهای امریکایی کلاس برای چنددقیقه هم نشین شدم و هم صحبت...و این برام خیلی جذاب بود...اینکه انقد گرم بودن با من...وای یکیشون یه چشمایی داره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبان 1402 16:50
حس میکنم دارم افسرده میشم...چون کلمه ها از ذهنم میره، نمیتونمم درست مثل قبلا حرف بزنم قبلنم ک حالم بد بود اینجوری شده بودم... ------------------- Btw، کی فکرشو میکرد الان اینجا نشسته باشم...
-
اینجااونجا
جمعه 12 آبان 1402 08:01
امشب یهو فهمیدم چرا توی دبی از اون دختره بدم اومد بشدت...اونم بعد از ی بحث کوچیک...هیچ دلیل بزرگ و عجیبی برای اون حجم از حال بدی و تنفرم بهش نمیدیدم...ولی حالمو خیلی بد کرد...و نمیفهمیدم چرا... امشب فهمیدم برا این بوده ک این دختره طی اون چندروز کاملا ذهن منو داشته بازی میداده...خیلی بدجنسانه منو کنترل میکرد...تمام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آبان 1402 06:47
بسلامتی این امتحانم ریده شد توش...
-
فشار
چهارشنبه 10 آبان 1402 08:53
این زندگی شده همش درس و درس و درس و درس امشب دگ میخاستم سر ب بیابون بذارم ی آب خوش از گلومون نمیذارن بره پایین بی ناموسا.... بعد امتحانا یجوریه ک خودتو پارم کرده باشی باز نمره راضی کننده نمیگیری...و نهایتا آدم از خودش ناامید میشه...ازینکه تلاش ادم مثمر ثمر نیس... حالا ن ک نمره های افتضاحی بگیرم...صرفا اینکه میانگین...
-
مقایسه سمه
چهارشنبه 10 آبان 1402 03:30
بدرک اگ نمرهت ماکس و عالی نباشه...فقط پاس شو...
-
متلز
چهارشنبه 10 آبان 1402 00:24
-
سرباز همسایه
سهشنبه 9 آبان 1402 20:20
انصافا سرباز خوبی بود :))) دگ معلوم نیس کی ببینمش! یا اصن ببینمش کلا :/
-
برهه
دوشنبه 8 آبان 1402 08:18
اصلا فکرشو نمیکردم ک خرداد توانایی اینو داشته باشه ک با کیلومترها فاصله هنوزم توو اعصاب و خلقم برینه ... بهرحال اینم خودش ی مهارتیه... اسفند میگف برو خداروشکر کن ک نیستی!! و ب تخمت بگیر این برخورداشو... هنوزم اون شخصیتی ک نمیخام کسی ازم رنجیده باشه یا ناراحت، درونم هست...برا همین وقتی بهش فکر میکنم از درون شل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبان 1402 18:13
مشکل اونجاست ک من زیادی دوست و خودمونی برخورد میکنم با آدمایی ک لیاقت ندارن! برا همین دور برمیدارن و شاخ میشن واسم!! باید رفتارمو عوض کنم. هوا منفی ۲ درجه ست و ابریه، فاک خیلی دلگیره نونم نمیرم بگیرم چون مغازش بسته س انگار یک ربع رانندکیه تا اونجااااا اینسری رفتم ده تا بسته برمیدارم تا کلی وقت خیالم راحت باشه بابت نون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبان 1402 08:40
عروسکی ک برا تولد یه بچه گرفته بودم و ندادم بهش، رو ) چون براش لباس گرفتم و دادم) ، برداشتم برا خودم... عروسک داشتن و حرف زدن باهاش بهتر از تنهاییه حداقل.. یکی دوبار ب این فک کردم ک گربه بیارم بعد دیدم هم هزینش زیاده هم ممکنه نتونم ساپورتش کنم حیوونو..فعلا آمادگی ندارم...ب همین بسنده میکنم فعلا... امشب بعده نزدیک...
-
ذهنیاتم
شنبه 6 آبان 1402 23:33
امروز شنبه ست و تعطیله صبح ک چشامو باز کردم حس ناراحتی داشتم و نمیفهمیدم از کجاست میدونم ربط ب دانشگاه داشت ولی فقط تا همینجا...تا الانم نفهمیدم چیشده،، توی ناخوداگاهم چیه ک یه حس منفی دارم به بخش تحصیلی زندگیم :))) شاید بخاطر امتحانیه ک جمعه دادم، شاید بخاطره این پسره گوه، سبیعه، ک رو مخم رفته...شاید بخاطر فشار...
-
چرتوپرت
چهارشنبه 3 آبان 1402 09:18
باز از این هفته امتحانام شروع میشه حجم کارا و درسا زیاده همش استرس پول دارم ن ک پول نداشته باشم...دارم...ولی همش میترسم نکنه یجا خرجی بیخودی تراشیده بشه، ک کم و بیشم میشه...و دتس لایف ...اما این مغز من توی این استرس می مونه... امروز هیچی درس نخوندم و کلا مضطربم برا همه چی... البته این حالتم توی سری اول امتحانام پیش...
-
دمش گرم
شنبه 29 مهر 1402 05:25
امروز صب رفتم دانشگاه، ماشینو رفتم توی پارکینگ همکف گذاشتم و باخودم گفتم انشالله ک موردی نداره اینجا بذارم...درواقع اون قسمت دوتا پارکینگه ک بهم متصلن، و ظاهرا فقط یکیش دانشجوییه ولی من فک میکردم جفتش یکیه، اتفاقا این پارکینگه از محل کلاسام یه ربعی پیاده روی داره و همچین نزدیکم نیست ولی از ترس اینکه نکنه ببرم...
-
کامنت
جمعه 28 مهر 1402 07:48
هی میام اینجا ببینم کامنت دارم یا نه ذوق کامنت دارم ولی هیچکسم نیس اینجا حال خوب تری داره کامنت بذارین حالم خوب بشه از اینجا، امریکا، و اتفاقاتش بیشتر بیام بنویسم :))) حس خوبیه غریبه ها بخونن و نظر بدن و کانکت بشیم...
-
از اون روزااا
جمعه 21 مهر 1402 11:22
امروز روز سختی بود، از اون روزاااا خستگی استرس بلاتکلیفی توی یسری موارد و ترس...ترس پدرمو دراورده...اینکه تنهام و نکنه خرابکاری کنم و دستم بمونه توو پوست گردو و از پسش برنیام داره بیچارم میکنه....نه ک هرروز ب این چیزا فکر کنما...ولی توی ناخوداگاهمه...استرسی تر شدم واقعا...درصورتیکه هرچی ام پیش بیاد بالاخره آدم از سر...
-
هینج!
شنبه 15 مهر 1402 07:17
هینج نصب کردم :)))))))) تا ابد...هیچکسم نه، من!!! :)))))) چ دوستان جذابی ام اونجان هااا، خدا ب ننهشون ببخشه، همینطور ب دوس دختراشون... :))) یسریاشون واقعا خوبن،،، از وقتی فهمیدم نگ دوسپسر امریکایی داره، منم دلم خاست :)))))))) ولی ن کونشو دارم ن بلدم هیچی... حالا هی توو این هینج ۱۲نفر لایک فرستادن،همشونو حذف کردم...
-
اون حسها
شنبه 8 مهر 1402 23:11
سلام من برگشتم بعد از مدت ها پارسال این موقع شروع کرده بودم به اپلای کردن، در اوج ناامیدی و حال بد، توی ایران. امسال، الان، اینجا، آمریکا ام، نتیجه تلاشم رو دیدم. امروز میشه ۵۰ روز ک رسیدم. بگذریم، اصلا قصدم از اومدن، نوشتن این چیزا نبود...صرفا خواستم یه تایمی برا خودم بذارم، چون فک میکنم نوشتن به حال روحیم کمک...
-
قبل
جمعه 16 تیر 1402 00:08
-
بازگشت
یکشنبه 4 تیر 1402 02:16
-
هیچ
سهشنبه 18 بهمن 1401 21:09