اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

اجازه

من تا حالا کلا ادم مسافرتی ای نبودم و فکرم میکردم کلا نیستم! 

ولی الان فکر میکنم این چیزی بوده ک تا حالا ب خودم القا کردم، مثل خیلی از چیزای دیگه ک همیشه میگفتم و فکر میکردم اهلش نیستم ولی با یذره تامل، و اینکه ب خودم اجازه ی تجربه و بررسی دادم دیدم نه اتفاقا من دوست دارم فلان چیزو، فلان کارو...

انگار همیشه خودمو محدود ب یه سیکل زندگی بسیاااار روتین و معمولی کردم که از دایره امن خودم خارج نشم ک یه بار خدا نکرده اتفاقی نیوفته...و این بده...چون تهش همین میشه که آدم تجربه نمیکنه، زندگی نمیکنه، جوونی نمیکنه و بعدهااا یه آدم میانسال و پیری میشه پر از حسرت زندگیایی ک نکرده...البته با فرض اینکه اونموقع طرف هوشیار بشه و بفهمه چیو از دست داده...

توی این تجربه نکردنا، قضاوت بقیه خیلی نقش داره...و البته این ترس از اشتباه کردن...ولی احتمالا حسرت و افسوسی ک خیلی از نکردن ها برا آدم میاره ، سنگین تر از بی بخار و محدود موندنه ک چ خبره آدم توی منطقه امن.ش بمونه...نمیدونم چجوری بگم...


البته...من اینجوری تربیت شدم، اینجوری بزرگ شدم، قطعا کارهای خرکی و ریسکی و احمقانه ک از کله شقی میاد و بلا سر آدم میاره رو نمیکنم، ینی نمیییتونم ک بکنم!!! ولی میخوام ب خودم اجازه بدم ک یذره پامو فراتر از چیزی ک الان زندگی کردم بذارم...تا حداقل یه کم آدم قوی تری بشم...چون تجربه قدرت میاره...

شاید اگر فرصتش پیش بیاد جمع کنم برم هاوایی...حتی تنها!..الان یکم بررسی کردم بلیط هواپیماش بین ۵۰۰، ۶۰۰دلاره...گرون میشه ولی ارزش داره...

تفاوت ما، با این امریکاییا، اینه ک اینا هیچی براشون نشدنی نیست، آرزو نیست،، طرف هدف داره، هدفش اینه ک ۶ماه کل کشورای دنیارو بره بچرخه، و اینکارو میکنه...اصلا چیزی دور و دست نیافتنی و عجیبی نیست براش...راحت یکاری رو میکنن، هم از لحاظ ذهنی راحت میگیرن، هم از لحاظ مالی تامینن،،، ینی چیزی بعنوان سد راه ندارن، اراده کنه طرف، یه هفته دگ سفرشو شروع میکنه.....برخلاف ماها ک از صد جهت همه چیو باید بررسی کنیم...ینی جامعه و فرهنگمون اینجوری بارمون اورده...این امریکاییا هیچی توو ذهنشون نیست،، رااااحت راحتن...ذهنشون آزاده، فارغ از هر مشکل و گیر و دغدغه ای...انقد راحت فکر میکنن...اصلا پروسه فکری پیچیده ای ک ماها برا کوچکترین چیزای داریم رو ندارن، نمیفهمن و درک نمیکنن...

مثال کوچیکش تعارفه، سر یچیز مسخره و کوچیک ما صدبار بالا پایین میشیم، صدبار کلماتو ردیف میکنیم، هی همه چیو پیچیده ش میکنیم تا احترام و ادبمونو نشون بدیم،، این امریکاییه اصن ندااااره اینو، راحت کارشو میکنه رد میشه میره،، اینه ک ذهنش باز و ازاده...درگیر چیزای بیخودی و بی مصرف نیست... حالا این ی مثال کوچیک و نسبتا مثبت بود...اینو بگیر برو تاااااا موارد دگ...اینا وام میخان بگیرن، توی نصف روز ، اونم با چندتا ایمیل از توو خونه کارو راه میندازن...انقد ک راحته...انقد ک همه چی درست و سر راسته...حالا آدما تو ایران...


ولش کن...گاهی میگم کاش از اول اینجا بدنیا میومدم...اینا واقعا از لحاظ ذهنی سالم‌ن،، مغزشون، از هفت دولت شخماتیکی ک ما داریم، آزاده...براشون اصن تعریف نشده...

چیشد ک از یه مساله دگ ب اینجا رسیدیم؟! اهان...اینکه من خودم هزارتا چیزیو بالا پایین میکنم تا ی تصمیم بگیرم و این خارجیا راحت میرن توو کارش...قضیه فرهنگی و تربیتیه...

:@

ثمنیگقمقبگ

هینج رو امروز پاک کردم کلا.‌.هم اکانت و هم اپ...درکل خیلی وقتم بود ک اپ رو چک نمیکردم یا ک تلاشی بکنم برا پیدا کردن مچ...

دیدم منکه اعتماد بنفس صددرصدی برای دیت رفتن با خارجیا رو ندارم، بعد وقت و حوصله ام ندارم...و همینطور بلد نیستم این چیزا رو...پس بدرد من نمیخوره، حداقل الان ک کلی مسئله برای فک کردن و هندل کردن دارم، این دیت و این چیزا فقط ریدن توو اعصاب و وقتمه...

درسته ک سن‌م جوریه ک باید شروع کنم و اگ نکنم دگ دیره...ولی خب انگار سرنوشت منم اینجوریه ک هیچوقت ب این قضیه نرسم...ولش کن...حتی فکر کردن بهشم ناراحت کنندس...


اخرین کسیکه باهاش حرف زدم بعده مدتها بی فعالیتی، و بعدش تصمیم ب پاک کردن هینج گرفتم، ی پسره ۳۴ساله بود، ظاهرشو دوست داشتم...و حتی توی فیسبوکم پیداش کردم و عکساشو دیدم ک آدم حقیقیه...بعد ک پیام دادیم، پیام سوم‌ش گفت امشب همو ببینیم و با یه عبارتی گفت بکنیم!!

منم درجا آن‌مچ کردم...عوضی...خوبه نوشتم توو پروفم ک اگ هوک آپ میخاید من نیستم!! ریدم سرش...حس بد میدن اینجور عوضیا ب آدم...کصخل مالیاتی...

______________________________________

امروز بخاطر طوفان برف و سرمای شدید، نرفتم دانشگاه و لب ینی فک نمیکنم اصن کسی رفته باشه امروز، دما رفته تا منفی ۲۰، و یکی دو روز دگ تا نزدیک منفی ۳۰ ام میره خاک توو سرش...دوتا کلاس انلاین داشتم، ک درحین اولی‌ش هم ظرفامو شستم، هم یه کابینت هام ک کن فیکون بود رو مرتب کردم!! بعد کلاسامم گرفتم خابیدم تختتتتت، آی چسبید!  توی هوای تاریک ابری و برفی (ک اصولا متنفرم ازش) خابیدم حسابی تا ساعت ۶ونیم عصر...این اقدس باز پیام داد ک اگ برنامت بخاطر طوفان کنسل شده بیا امشب پیش ما با بچها...باز پیچوندمش،باز اصرار کرد و باز پیچوندم...جلوه ی خوبی نداشت واقعا، ولی حتی سر اونم ریدم...اعصاب ندارم قشنگ!! بخاد ب چپ و راست من گیر بده هی و بگه واااااااای چرا اینجوری ای تووووو چرا اونجوری نیستیییی...

البته اینم بگم، یذره بدم نمیومد  برم هاا، چون خب درکل بهتره توو خونه تنها موندنه، بچها ام بودن دورهم بودیم، ولی دیدم اعصاب خوردی و سمیّت‌ اقدس برام بیشتر خواهد بود تا اون یذره شاد بودنه ک صرفا بخاطر حضور بقیه س نه اقدس! 

الانم راضی ام ک صرفا بخاطر تنها نبودن، بهشون جوین نشدم!! این خودش یه قدمی برای حفظ فاصله ی آیندس با اقدس، ک هرکدوم سرمون توو کار و زندگی خودمون باشه و یه بار اون نخاد بی راه بیاد سرشو بکنه توو کون من، ک البته اینکارو بالاخره یکبارم اگ در ماه همو ببینیم میکنه چون ذاتشه، ولی خب حداقل قرار نیس پاش باز شه...بگذریم...

________________________________________

امشب برا اولین بار کتلت درست کردم :))) تا الان خودداری میکردم از درست کردنش چون حس میکردم خراب میکنم یا بلد نیستم،مامان هم خیلی بهم قبلا گفت درست کن و کلا طفره رفتم، ولی درست کردم چیییی شددددد :)) با خیارشور گوجه و سیب زمینی سرخ کرده...واقعا چیز حقی شد و پشمام !!! 

تا الان فقط چندتا غذای تکراری درست میکردم، خوبه ک یکم ریسک بکنم، مثلا کیک اینام درست کنم...

_______________________________________

طی یک حرکت انتحاری دیگه، زرت پروژکتور خریدم ://// ینی تو برنامم بود ک بخرم ها ولی نه الان...ولی عصر دیدم تخفیف اون پروژکتوره تا یه ساعت دگ تموم میشه منم زارپ کوبیدم رو دکمه نهایی کردن خرید :@ نمیدونم کار درستی کردم یا نه، ینی چون خاطره خوبی از کارای انتحاریم ندارم الان لزوما هپی نیستم بااینکارم ://

حالا دگ....



ای وای

اقدس برا جمعه شب دعوتم کرد شام

نمیخاااام

بدتر اینکه بغل گوشمم هست نمیتونم بگم نیستم یا هرچی

عه

چرا من انقد سختمه دروغ ببافم؟! اصن خلاقیت ندارم...

منه خبیث

واااای :)))))))))) حرکت خلاقاقانه زدم و بابتش راضی و خوشحالم :)))) 

روی سبی حساس شدم، اصن عنم میگیره از قیافش و طرز حرف زدنش،، یجوریکه عکس پروفشو ام میدیدم دگ عقم میگرفت!!

پس، بفکر چاره افتادم ک شکل نحسشو دگ نبینم، 

توی تلگرام رفتم توی صفحه چت‌ش، قسمت عکسای پروفش، و یه گزینه پیدا کردم ک میتونستم برای این اکانت عکسی ک خودم میخامو بذارم، و فقط خودم میبینم اونو!! پس یه عکس دیوار خالی گذاشتم جای پروف تخمی‌ش...ک دگ شکل‌شو نبینم!!!!

قشنگ بقیه م این عن بودنشو میفهمناااا این خوبه، فقط خودش بهش واقف نیس!! :@@

راضی ام از عملکردم!

روز برفی خر است

جوری برف اومده ک همممه جا سفید شده...و این وضع تا هفته دگ پا برجاست...امروز نرفتم لب، خطرناکه واقعا، چ پیاده چ با ماشین احتمال تصادف و یا زمین خوردن بالاست...

این استاد جدیدم ظاهرا ی ذره گیره...همون خانوم امریکاییه، خیلی حرافه و پر انرژی، دیروز مهسا یه گوشه ای بم اومد ک اینم مودیه حواست باشه رو اعصابش نباشی... :@ خدا بخیر کنه...

از صب ک پاشدم حال و حوصله هیچکاریو ندارم، بعد میدونم عصر بشه عذاب وجدان میگیرم ک چرا هیچکار نکردم،..ولی آخه هوا رو ببین...آدم افسرده میشه میخاد یه گوشه دق کنه...