در " نمیخام درس بخونم" ترین حالت ممکنم و دوشنه امتحان دادم....گووووه تو درس و امتحان، گووووه....
دو تا دغدغه دگم اینه ک الان باید برم پیش بچها پایین و ممکنه حرف هاتاسپاتو بزنن ک کی مصرف کرده، و اون منم :))))) داشتم جلسات درسو میدیدم روو لپتاپ،، ضایعس ک من ب تنهایی ۸۰درصد حجم داده رو بلعیدم! ب یکطرفم...میخان چکار کنن...حالا یه بار اینجوری شده و اخرین باره...ولی حس گناهش بامه :@
دومین دغدغه م اینه ک این هفته باید برم با پروفسور اعظم حرف بزنم...قبلش باید مقالاتشو ی بار دگ بخونم...و حرفامو اماده کنم..تازه اینجورم نیس ک لبش بهشت برین باشه...دگ مجبوری تااازه اگ اون منو قبول کنه و چیزی نشه میتونم اونجا جوین شم....عه... :@@
سومین دغدغه الانم اینه ک این حسن آقا باز پیام داده زنگم بزن...ول کن اقاجان ولللل کنننن...اخه این چکارم داره ، سنم ب سنش میخوره، حرفامون یکیه، چیه اخه -_- عه....اینم گیرمون اورده....بابا باشه چشششم کاری داشتم میگم بت چقد پیگیری ،د برو دگ...عههه...
ینی میشه از این اوضاع گوهین دربیام؟؟ هرسری ک امتحان دارم اوضاعم ب گوهی ترین حالت ممکن تبدیل میشه ....وسط همه اینا درسم نمیخام بخونم و قراره توی این امتحان برینم...گندش بزنن...