اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا

اتاق خالی

از خاب پا میشم صبحای روز تعطیل...میبینم تنهام...سکوت مطلقه...هیچکس و هیچی منتظرم نیست...


قبلنا توی ایران، میدونستم ی مامانی هست ک داره غذای ظهرو اماده میکنه، میدونستم اگ دیر پا شم، میاد توو اتاقم ببینه بیدارم یا نه، گاها شاید یه غری ام ب جونم بزنه :)) 

 یجور وابستگی ذهنی و بی کلام...میدونستم ک یچیزی اون بیرون اتاق هست منتظرم...


الان منم و این اتاق و اینکه هیچکس هیچجا منتظرم نیست...


شاید اگر این ترم انقددددر شلوغ و تحت فشار نبودم و میخواست شرایطم عادی باشه، خیلی خیلی بیشتر حالم از این تنهایی بد میشد و بیشتر حس‌ش میکردم...شاید اینهمه فشار زیادم بد نیست...چون وقتی ب اخر هفته میرسم یهو واقعیت میخوره توو صورتم ک اِه...هیچی نیست...خالیه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.