اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

سال نو

خب بیام از کل دیروز بگم

دیروز از همون صب ک چشم باز کردم هوا ابری و سگ لرز بود

دم ظهر یکی از بچها پیام داد ک از ساعت ۲ میره مرکز شهر و منم باهاش برم

اولش عدم تمایل بودم و درحال پیچوندن، تا اینکه گفت امروز تولدمه و نمیخام تنها باشم...و خب منم گفتم اوکی بریم امروز هرچی تو بگی همونه...

خلاصه ساعت ۳ ونیم رفتم دنبالش و  رفتیم وسط شهر‌...همه درختارو ریسه بستن و وقتی غروب و شب میشه واقعا قشنگه...من برا اولین بار بود میرفتم اونجا توی این ۵،۶ ماه...یکم خیابونارو بالا پایین کردیم و قدم زدیم و بالاخره یه کافه گیر اوردیم...هات چاکلت یدونه کیک کوچیک، از این کیک یزدیا!! رو گرفتیم و تقریبا یک ساعتو نیم دو ساعتی اونجا نشستیم...چون بیرون خ سرد بود گفتیم تا قبل اینکه اتیش بازی شروع بشه همونجا بمونیم...

بعدم ساعت ۶ رفتیم سمت پارکینگایی ک از قبل اطلاعیه داده بودن ک میتونیم بریم پارک کنیم برای تماشای اتش بازی اخر سال...

یک ساعتی منتظر موندیم، یه مقدار اهنگای سم قدیمی رو گذاشتیم رقصیدیم و ادا دراوردیم، یذره م پیاده شدیم و بیرون ماشین رقصییدم، رسما ایرانی بازی،،،اون امریکاییام همه توو ماشیناشون مونده بودن!! با تعحب نگاه میکردن...

خلاصه ساعت ۷ شروع شد اتیش بازی، و یه بیست دقیقه ای همینطور زدن،، خیلی قشنگ بود...

بعدم رفتیم سمت دیگه ی شهر، یه سالن بود ک بلیطشو خریده بودیم قبلش،،  دی جی و زمین رقص و بار و فست فود و بیلیارد و از این گاو وحشیا ک میری سوار میشی میندازنت و چنتا چیز دگ داشت...

 یه شام گرفتیم خوردیم و در اون حین چنتا ایرانیا رو دیدیم ک اومدن...چندباری از کنار هم رد شدیم ولی هیچکس ب روی خودش نیاورد! تا اخر این دوستم یکیشونو کشید کنار سلاملک و بعدم همه باهم اشنا شدیم...خلاصه دگ دور هم بودیم، و پیشنهاد دادن ب دیجی بگن اهنگ ایرانی بذارن و ما بریزیم وسط :)))) اولیش آهنگ برداران لیلا ساسی بود...خلاصه کم نذاشتیم انقد شلوغ کردیم و رقصیدیم، این امریکاییام پشماشون ریخته بود ک اینا از چ قومی ان :))))  بعدم اهنگ امشو شوعه شه سندی رو گذاشت و اونم ترکونیدم،،،اینو دگ امریکاییام اومدن وسط :)))) خیلی فاز داد واقعا...بعده اینهمه وقت کلی خوش گذشت، بعدم من با یکی از دخترا دونفری کلی رقصیدیم و ادا دراوردیم :)))))) الانم فیلمشو فرستادن خیلی باحال بود :))) 

دیگه ساعت ۱۲.۳۰ بود برگشتیم، امروزم یک ژانویه تعطیله...


کاش ماهی یکبار این مراسما بود...سگ سیاه افسردگی اومده بود نشسته بود روم تا قبل اینکه این جریانا پیش بیاد...حتی موقعی ک داشتم کارامو میکردم برم بیرون داشتم ب زمین و زمان فحش میدادم ک اقااااااا نمیخخااااااام برم بیرون میخام همین گوشه خونه بمونم...ولی ب اجبار و زور رفتم و الان زمین تا آسمون فرق بین منه الان و دیروز یا کلا چندوقت اخیر هست...

بخشی از شهر: 

یه ویدیو تو اینستا برام اومد بالا ک قبلا هم دیده بودم و حتی فک میکنم بخاطرش گریه م کردم...

یه دختری ک سرطان داره و توی america's got talent اومد روی استیج و خوند...اونم ب چ زیبایی‌‌‌...

رفتم اسمشو سرچ کردم متوجه شدم فوریه پارسال از دنیا رفته...


واقعا چیه این دنیا؟؟؟!! یه انسان به اون زیبایی با اون صدای فوق العاده، یهو دگ نیست و نابود میشه...محرومه از بیشتر زندگی کردن...

.نمیفهمم واقعا...اگر اخرش نیستی و نبودنه، پس چرا از اول بوجود میایم؟؟؟ 

وای

استاده الان اومد بهم گفت اخروقت بیا یه دقه تو اتاقم

الان استرس گرفتم ک ینی چی میخاد بم بگه‌‌...

نکنه بگه با دپارتمان صحبت کردم و نمیتونی بری روتیشن چهارم

نکنه بگه من فهمیدم از حرفایی ک با بقیه زدی بهشون گفتی از لب من خوش‌ت نمیاد و با من صادق نبودی

نکنه بگه تو به ۱۰ نفر دگ همزمان بااینکه تو لب من بودی و گفتی جوین میشم ایمیل زدی برا روتیشن چارم

نکنه بگه پروژه تو لب من انجام ندادی

نکنه بگه فردا و این روزای تعطیل باید بیای لب

ولی از همه بیشتر ترسم از ۳تای اوله...

چون اگ چیز منفی و بدی نبود نمیگفت بیا اتاقم، همینجا توو لب ک وایساده بود و حرف میزد، اینم ادامه حرفاش میگفت...

باید برای هرگونه خواری و زشت شدنی آماده کنم ذهنمو‌...ولی خداکنه نگه نمیتونی بری روتیشن چهارم... TT 


لعنت ب اون لحظه ای ک تصمیم یهویی گرفتم و دهنمو باز کردم...ک الام اینهمه استرس میکشم بخاطرش چند هفته ست...


################

اپدیت:

رفتم اتاقش ...هیچکدوم از فرضیه هام درست نبودن....

فقط گفت من ۲۰ ژانویه میرم یک ماه هند بمونم، لطفا روتیشن چهارم‌تو رفتی و تصمیم قطعی گرفتی بهم بعد دو هفته بگو ک بدونم باید چکار کنم...

پشامینم...چرا این فرد نایس از آب درومده....بقیه دارن همه بد میگن...

چقد من استرس کشیدم -_-

منم فقط؟

نمیدونم آدمای دیگه ای هم مث من هستن یا نه

ولی من اینجوریم ک دوس دارم اگرم برفرض محال، با کسی تو رابطه میرم اون یارو یسری وقتا نباشه اصن...!! ینی حس اینکه همیشه بخواد پیشم باشه یکم اذیت کننده‌س....من دوری و دوستی رو ترجیح میدم انگار...یجوریکه فک میکنم این مدلی بیشتر به کارام میرسم، میدونی چی میگم؟!  انگار فضای خودمو دارم بی مزاحمت! :))) ولی این فکر ک طرف بخاد دور باشه حس آرامش بم میده‌...

البته شایدم این خودش منشا یه زخمی چیزیه‌...ولی خب دگ...

دم دمای صبح

انقدر این مدته مضطرب بودم ک نمیفهمم چی ب چیه...ارتباطم با خدا و خودم اصن خیلی دور و کم شده...آرامش ندارم واقعا بخاطر وضعی ک پیش اومده...

امروز با استاد فعلی صحبت کردم...هی میگف سوپرایز شدم ک گفتی ی روتیشن چهارمم میخای بری و فلان...حق داره...یه کلمه گفتم جوین میشم ب لب‌ش دو هفته پیش، و این یه کار احساسی و احمقانه بود و الان دارم تاوانشو میدم...تاوان زود تصمیم گرفتن و دهن باز کردن نابجا...

در این نقطه واقعا دلم نمیخاد دگ ادامه بدم...من واقعا دلم نمیخاد ۵،۶ سال درس بخونم...کاش فقط درس خوندن بود...ریسرچ باید انجام بدم...اصلا دلم نمیخاد...شایدم چون شروع این مسیر تخماتیکه کلا بددل شدم بهش...

این بچه دالاس ول نکرده...بااینکه این اوضاع فعلی رو بهونه کردم ک ازش فاصله بگیرم و خب هم واقعیت داره ک حوصلم نمیرسه، هم فکر نمیکنم آدم مناسب من باشه، ی مدت فضا داد خدایی بهم، بعد کریسمسو تبریک گفت و امشبم حالمو پرسیده...گفتم ک الان من استرس دارم نمیخام انرژی تو ام پایین بیارم، میگه نه میفهمم و اوکیه و اینا...زر میزنه...ولی دمش گرم درکل...بااینکه مناسبم نیس باز خوبه ی احوالی پرسیده...


فردا باز باید برم لب...سگ تو این شرایط....سگ هاااار توش...


ساعت ۴ و ۳۷ صبحه...