اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

بن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

امروزم نرفتم!

بابت باشگاه رفتن دیروز بدنم درد نگرفته

بلکه برای یخ شکستن رو ماشین بدنم درد گرفته :)))))) 


امروز پاشدم برم لب، ولی دیدم برف میاد، خوابمم میومد کلا دو دل شدم...بعده کلی کلنجار با خودم ب استاده ایمیل زدم هوا بده ماشینم یخ بسته نمیام امروز! با خوش برخوردی گفت آره بمون خونه جات امن تره امروز!!


دگ نشستم بقیه ی جهنم مجردها رو دیدم! واقعا کلی نکته دستگیر آدم میشه با این برنامه ها!

ولی اینکه میگن دخترا جذب پسر لاشی میشن واقعیه :)))) انگار خود دخترام دوس دارن بازی داده بشن و روان‌شون دستکاری بشه...ولی این فقط ی جذابیت اولیه‌س...

کسیکه ب خودش و شخصیتش احترام بذاره، نمیذاره یکی دگ اینکترو باهاش بکنه...


خدا هممونو حفظ کنه!


میپوشم برم جیم پایین...بعدم انشالله بیام دوتا مقاله های لب جدید رو بخونم...دگ هرچی باشه باید فردا باهاش روبرو بشم...

کریسمس اول!

امروز رفتم جیم مجتمع، یکم تردمیل و یکم یه دستگاه دگ ک نمیدونم اسمش چیه کار کردم به مدت ۳۵ دقیقه

بعدشم یه قهوه واسه خودم ریختم و توی لابی نشستم...

ساعت ۲ ظهر اومدم تو خونه و عحیب بود ک حس خوب داشتم،چرا؟! نمیدونم، ینی شک دارم بخاطر جیم باشه، اخه من اصلا و ابدا ب ورزش علاقه ای نداشتم، شایدم جو گیر شدم و اون حسو داشتم...حالا وقتی بیشتر برم میفهمم این حس مال جیم بوده یا چی...، 

ب مدت سه ساعتو نیم با مامان حرف زدیم...از همه در گفتیم...و واقعا بهم چسبید!! بعدم لباس پوشیدم رفتم ماشینو تا حد توانم از زیر کلی برف نجات دادم و تا جایی ک تونستم برفای روشو ریختم پایین...اولش سردم بود چون هوا منفی سه درجه بود، ولی بعد یکم دیدم بدنم گرم شد، فک کنم مکانیسم دفاعی بدنم بوده ک جریان خونو ب دستام اینا بیشتر کرده و یهو اوکی شدم، شایدم بخاطر فعالیت و تقلا بوده...


بعد ک اومدم بالا، دیدم دستام میلرزه!! :)) بخاطر فعالیت...


بعدش زنگ زدم به یکی از بچه های خوب اینجا...و یک ساعتو نیمم با اون حرف زدیم!! حول مسائلی ک برا من سر روتیشن اینا پیش اومده بود...و اینکه گفتم اقا بیا خودمون بریم بیرون وقتی بقیه انقد یُبسن...


بعده اونم با یکی از بچه های دبی تو اینستا یکم چت کردیم،بعد از مدتها حرف زدیم...داشتم فک میکردم ک بای فار، این بچه کسیه ک بیشترین جرقه و اتصالی فرکانس رو باهاش داشتم!!


دوتا تخم مرغ جوشوندم و خوردم و الان اینجام...دو تا زیادم بوده حالم بده سنگین شدم...


اگ این معده بذاره امشب زود بخابم و فردا زودتر بلند بشم یکم مقاله های اون یکی استادو بخونم، تا اگ این استاد فعلی سوال جواب کرد ازم بدونم دارم سمت چی میرم مثلا...فردا باید باهاش روبرو بشم...و بهتره ک ذهنمو باز نگه دارم‌..من هیچکار بدی نکردم، من مقصر نیستم...شرایط اینجوری پیش اومده...و باید بفهمونم بش ک حتما میخام اونجا رو تجربه کنم...نباید با حرف و تعریفایی ک از لبش میکنه خر بشم باز...


نمیدونم ولی خدا کنه همه چی برام درست بشه...


ای خدا...


آسمون قرمزه...کاش زمستون و سرما زودتر تموم بشن...ولی منطقا ۳ ماه حداقل درگیر این اوضاعیم...




امروز روز کریسمسه

خیلی جالبه ک دقیقا همین امروز برف اومده نشسته رو زمین جوریکه همه جا سفید شده! انکار میدونه از الان وقت سرد و برفی شدنه واقعیه!! 

همچنان دلم میخاد بخابم!

وان آب داغ

زمان: ۳۰ دقیقه بامداد

سه ساعته اومدم توو حموم...نصفشو توو وان آب گرم خابیدم یذره چیل کنم...انگار بدنم واقعا نیاز داشت بش...دلم نمیخاد دربیام...بعیدم نیس با این حجم از خیس بودن سرم سرما بخورم حتی...ولی خیلی دلم برا تو آب بودن تنگ شده بود...قاطیش یکمی ام ناتو دیدم با گوشی بدک نیس انگار...

کاش میشد تا صبح آب داغ میموند من میخابیدم همینجا...

حالا برم بیرون پروسه برنج درست کردنم دارم :/ شایدم بذارم فردا دگ...

ایمیلو زدم ب این استاده...گفت بعد کریسمس بیا حرف میزنیم :@ خو قبول میکردی دگ از همین ایمیل مرد...نگران اینم ک چی میخاد بگه...ولی میدونم باید اعتماد بنفسمو حفظ کنم حالا هرچی ک میخاد بگه...شرایط سختیه ولی من همیشه با همین چیزا روبرو بودم...کلا نشده یچیزی برام مث آب خوردن انجام بشه، همش گره داشتم...ولی بعدش دگ رفع شده...


بعده اونهمه حال بدی و ناراحتی و استرس، این حموم آب گرم واقعا حقمه...

فردا دوشنبه کریسمسه...دلم برا خونه و خونوادم تنگ شده...ماه پنجم مهاجرتمه...

پاشم کم کم برم بیرون

ولی باید بیشتر این وان آب داغ رو انجام بدم...چیز خوبیه...