یک ژانویه ۲۰۲۵ بود امروز، و تعطیل.
داشتم با خودم فکر میکردم ک ۲۰۲۴ چجوری گذشت؟؟
من آگست ۲۰۲۳ اومدم اینجا، کل ۲۰۲۴ رو اینجا بودم،
از اول ک اومدم یادمه اوایل تا ۶،۸ ماه اول چقدر استرس داشتم، استرس اینکه نکنه یه اتفاقی بیوفته و من ندونم چکار کنم؟! دو سه دست ادمای مختلف اومدن تو زندگیم و رفتن، ایرانی ها منظورمه،، منم از ترس تک افتادن و تنها بودن توی این محیط جدید و غریب باهاشون رفت و امد کردم و سعی کردم نگهشون دارم...ولی هرکدوم با یه اخلاق و رفتار خاص...و از وقتی با مت اوکی شدم کم کم از زندگیم کمرنگ شدن و رفتن...هستن ولی نیستن!! و بهتر که دماغ دراز و فضولشون از زندگی من بیرونه...یه مشت آدم حسود ک همیشه دنبال دراما ان تا پشت سر هم حرف بزنن و مسخره کنن، یکی رو سوژه کنن و تخریب شخصیتش کنن تا خودشونو بالا ببرن، ب ظاهر البته...
کلا یه مشت آدم سمی ک چشم دیدن رشد یکی دگ درکنارشون رو ندارن...
ب لطف مت، بخاطر حضورش تو زندگیم، دیگه نمیترسم ک تنها بیوفتم و ب امثال اوم آدما نیازمند بشم خدایی نکرده...حتی مت یه سه چهار مورد از رفتارای اینارو دیده بود پشماش ریخته بود ک اینا چرا اینجورن...و انقدم ضایعان ک نمیشه کاراشونو ماسمالی کرد متاسفانه...
بگذریم، سالی ک گذشت مت اومد توی زندگیم، و باهم خیلی پستی و بلندی هارو گذروندیم تا به شناخت خوبی ازهم برسیم...
چ مریضیا و دردا و استرسایی کشیدم واقعا توی تابستون...
چقد استرس کشیدم سر همین دکترا کوفتی...
سفر کردنم ب ایران و خونوادمو دیدم...
چ شب هایی ک از دلتنگی، از حال بد، بیخوابی، استرس شدید، بلاتکلیفی...گریه کردم ساعتها...
اصلا نفهگیدگ این یکسال چجوری گذشت...ینی انقدررر مشغله و استرس بالایی داشتم ک وقت فکر کردک ب خودمو ام نداشتم...خودم و خدارو فراموش کردم...و هیچی بدتر از این نیست...ک حس کنی فقط یه جسمی، یه رباتی ک صبح تا غروب جسمی و روحی ب.گا میره و شب میاد فقط یچیز الکی میخوره و میخوابه تا روز بعد همون دوباره تکرار بشه...و این تقریبا ۹۵ درصد زندگی من بوده تو سالی ک گذشت...
ولی واقعا بخوام بشینم دقیق فکر کنم کلی تغییر کردم...ینی تجربه هایی ک کردم درسته پوستمو کنده، ولی یه پختگی خاصی رو هم بهم داده...شایدم بخاطر اینه ک دارم ب ۳۰ نزدیک میشم کم کم...
کاش مسیرمو هر چه زودتر پیدا کنم...توکل برخدا...و کاش بتونم ارتباطمو با خودم و خدا باز برگردونم...با این سگ دو ذهنی و جسمی این یکسال و خوردی، نتونستم...کاش آرامشم بیشتر بشه و بتونم بهتر خودم و نیازم و خدامو بفهمم...
خداروشکر که مشکل جدی نبود ...
به به ، چه خوب که قراره بیشتر برامون بنویسی
قربونت عزیزم
ممنون از حضورت
سلام عزیزم
ندماه پیش وبتو اتفاقی خوندم که نگران مریضیت بودی،خداروشکرکه چکاپ کردی ونگرانی برطرف شد.
میدونم که خیلی سخته ولی ایشالله روزبه روز زندگیت آسون ترمیشه.
دکتراخوندن توایرانم سخته چه برسه به خارج ودست تنهابودن.
این که گفتی عکس بالاتنه رومیندازن بامزه بود
سلام عزیزم
ممنون، امیدوارم زندگی برای هرکی سخت میگذره، زودتر آسون بشه
ایشالا که توی سال جدید مشکلات برات آسون بشه و راهت رو پیدا بکنی و از آدمهای سمی به دور باشی