اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

ماجرای اقدس

اون اوایل ک اومده بودم، مثلا یک ماه اینا بود، یه شب یکی از بچه ها ک اونم همون زمانا اومده بود بهم زنگ زد گفت بیا بریم بیرون، میخوام با مثلا اقدس! آشنات کنم، و خیلی از تو براش تعریف کردم ک چقد باانرژی و خوبی و فلان...منم گفتم اوکی بریم...اقدس ماجرا،  پارسال زمستون اومده بود امریکا، و ب نسبت ما بیشتر جا افتاده بود...

اومدن دنبالم با ماشین، یه لکسوس شاسی، و من با خودم گفتم ایول دمش گرم ماشین گرفته...خلاصه همینکه سوار شدم گفت میخام ببرمتون یجایی ک تاحالا نرفتین، یجای خفن، یجای فلان، منم گفتم ایول، یه دوستی پیدا کردیم ک جاهای خوب شهرو میشناسه!! برو بریم!! کجا رفته باشیم خوبه؟! پارک نزدیک محل زندگی من :| :)))))))) و این تازه  شروعش بود...

 ازونجایی ک من کلا مدلمه ک هرچی تو زندگیم هست، اتفاقا، تصمیما و غیره رو با صداقت ب هرکی ک بپرسه میگم، به این اقدسم گفتم ک تصمیم دارم ماشین بگیرم، و دقیقا از همون لحظه ب گوه خوردن افتادم...

اقدس خانوم، یک خودشاخ پندار و همه چیز دان، با اعتماد ب سقف بسیار هست، یجوریکه همه خر و بی شعورن و فقط اقدس میفهمه و بلده!! 

بگذریم، گفتم ماشین میخام بگیرم قبل سرد سدن هوا، چون اینجا بی ماشین تردد کلا سخته، وقتی ام سرد بشه دگ عملا نمیشه هیچکار کرد، ایشون اولین جیغشو اونجا زد، گفت جیییییغ،،،کی گفته الان ماشین بگیری؟ بذار برسی، شش ماه یه سال جاگیر بشی قشنگ بعددد، دلایلمو بش توضیح دادم و گفتم وام میگیرم یه بخشیشو (اینجا وام گرفتن کار نصف روزه، همشم از خونه س)و بازاونجا جیغ دومو زد گفت نهههههه چرااااا واااااام، با پول نقد باید بگیری، گفتم فلانی ام تازه اومده همینکارو کردن و چیز عجیبی نیس، شروع کرد جیغ های ثانویه و ثالثیه کشیدن ک اون نمیفهمه، برا بقیه تز میده و نسخه میپیچه اون خودشم تازه وارده بلد نیس و فلان...

سر شما و خودمو درد نیارم...از ماشین شروع شد، و رسید ب گیر دادن ب من ک چرا خونمو اینجایی ک الان هستم گرفتم!! و جیغ های پی در پی،گفت برو خونتو بده ساب‌لیز (یعنی من خودم ک اجاره کردم، باز به اسم خودم خونه رو بدم ب یکی دگ اجاره)، و بیا این ساختمونی ک منه اقدس هستم و نزدیک دانشگاس، ینی من باید طبق نظر این علامه دهر باید میرفتم زیربار پیدا کردن یه ادم جدید ک خونمو بیاد ازم اجاره کنه، بیاد قرارداد ببنده، بعد من باز اثاث کسی کنم برم ساختمون اونا و یه خونه/اتاق تخماتیک رو اونجا باز اجاره کنم، طبق گفته اقدس اینجوری ب ماشینم نیاز ندارم...!!

 حتی از سیم کارتی ک گرفته بودمم نگذشت، و شیون کشان گفت کی بهت گفته از تی.موبایل(یه اوپراتوره اینجا) بگیری و بااااید از فلان یکی میگرفتی‌...

دگ کم مونده بود سرشو بکنه توو شلوارم و جیغ بکشه ک هیییییی این چ شرتیه پوشیدی، کی بهت گفته این شرتو بپوشی، باید اون یکی رو میپوشیدی!!

خلاصه از تمااااااام کارهایی ک توی اون یک ماه کرده بودم و کم کم داشتم عادت میکردم و جا میوفتادم، ایراد گرفت، و نه ایراد معمولی، ایراد اساسی همراه با پیاز داغ زیاد، اینجوری ک هرکی ک تاالان تو رو تا اینجا راهنمایی کرده همه آدم های بد و بیشعور و کار نابلدی بودن!! و همه تو رو اشتباه راهنمایی کردن و تو الان همه ی انتخابا و کارهات اشتباه بوده...و اون آدما چقد نامرد و بدخواه بودن ک تو رو ب این نقطه کشوندن!! 

اخرم رفتیم خونه ش، و اونجا ام شروع کرد ب بار گذاشتن کله پاچه هرکی ک میشناختیم و نمیشناختیم!! و همه م بعدها فهمیدم دروغ محض بودن...یکی از بهترین آدمایی ک باهاش اینجا اشنا شدمو و خیلی کمکم کرده بود رو هم زیر سوال برد، ینی میگم ب چشم دیدم ک الکی بدگویی کرد، و حتی چیزایی رو ازشون عنوان کرد ک شخصی بودن و شاید اونطرف دلش نمیخاست کسی بدونه...عرض کنم ک اقدس جون با حجابم هست، و نماز خوان و پس زمینه ی گوشیش یا موسی الرضاعه، و توی مدتی ک اونجا بودم یه دونه از این دعا های کوچیکو دستش گرفت و خوند، مث دعای ندبه مثلا، ک خب اینا ب خودش مربوطه،، فقط این کاراش و حرفاش با مثلا اعتقاداتش بهم نمیخونه!! قبل از هرچیزی آدم باید آااادم باشه!!

و کلا ام هی میگفت من از هییییچکس کمک نگرفتم همه کارامو خودم کردم و تو ام کمک میخاستی باید ب من میگفتی نه ب کسی دگ چون بقیه بلد نیستن و اشتباه راهنمایی میکنن!! بعد همشم میگفت من ب همه کمک کردم و همهههه توو زرد از آب درومدن و دروغ گفتن و فلان،، ،بعد منه ساده میگفتم خب بگو جریانایی ک برات پیش اومده ک منم بلکه درس بگیرم و زود اعتماد نکنم و هوشیار باشم،، بعد میدیدم میپیچوند و ج نمیداد...

خلاصه، منی ک ماسک باشم، بخاطر همه جیغ ها و واکنش های افراطی ب تمام کارهام و اینکه با صراحت و قطعیت هم کارهام و هم ادمای راهنمامو زیر سوال برد، ب خودم ریدم...و شروع کردم ب سوال پرسیدن از خودم ک چرا من ب همه اعتماد کردم و حرفاشونو گوش کردم، من الان بدبختترین آدمم با تمام این تصمیمات اشتباه، من قراره بزودی بگای سگ برم با این قدمایی ک برداشتم، و در این بین داشتم ب اثاث کشی و جابجا شدن فکر میکردم ک برام بدترین غول بود...اون شب ک برگشتم خونه انقدرررررر حالم بد بود و عصبی شدم ک تا صبح خوابم نبرد و گریه میکردم ک من چ خاکی ب سرم بریزم...

ب بابا زنگ زدم و بش گفتم گفت فکرشو نکن اون یچیزی گفته،، ولی من دلم اروم نمیشد،، با یکی دوتا بچها حرف زدم یکم شروع کردم ب شک کردن ب حرفای اقدس، و در آخر تونستم با یکی دگ از بچها (یه خونواده ک هفته اول خونشون موندم تا جا پیدا کنم و حقیقتا همه کارا رو اونا برام زحمتشو کشیدن، از خونه و بانک و سیمکارت تا خریدن وسایل خونه) صحبت کردم، و اون وقت، ک خدا خیرش بده و الهی خیر ببینه کلا، شروع کرد تمام چیزایی ک اقدس گفته بود رو برام توضیح دادن ک ب چ دلایلی اقدس زر زده! و تهش بهم گفت ببین دختر خوب، تو الان تجربه یک ماه زندگی اینجا رو داری، اگ کارات اشتباه بود قطعا میفهمیدی، ولی تو داشتی و داری زندگی خوب خودتو میکنی، اون صرفا اومده ریده توو اعصابت وگرنه تا قبلش مشکلی نداشتی!! (البته با ادبیات درست اینارو گفت)

دیدم عه داره راست میگه...و تا قبل سسشرای اون من کم کم داشتم عادت میکردم ب زندگی جدیدم و چیز عجیبی وجود نداشت ک حتی ذره ای همسو باشه با جیغای اون اقدس بی شعور...


خلاصه این شد ک من از اون ب بعد شدیدا اقدس گریز شدم، اصلا یه ترومای جدید بنام اقدس روی روانم ب وجود اومد، جوریکه اون یکی دوستم ک چندباری زنگ زد و خواست درارتباط باشیمو هم بخاطر اینکه رفیق اقدسه بایکوت کردم!!! و یکی دو بار توی دانشگاه و توی فروشگاه دیدمش فقط گم و گور شدم ک ی بار نبینمش و سلاملک بخوام بکنم، چون این بشر بشدددددددددت انرژی منفیه، جوریکه قشنگ حال آدم بد میشه...حتی اگ صحبتم نکنه ها!! حضورش سنگین و گوهیه...چرا اینو میگم؟! چون بعد از اون بار اول یکبار دگم مجبور شدم باهاش جایی برم و اونجا دگ فهمیدم این بشر یک نه ی بزرگه...باید تا میبینیش فرار کنی...


حالا همه اینارو گفتم، اقدس خانوم ماجرا هفته پیش اثاث کشی کرده و اومده مجتمعی ک من هستم :)) و این بده! فک کن آینه دق بغل گوشت باشه!! کسیکه میخاس منو بکشه اپارتمان تخمی خودش، الان خودش اومده اینجا ک من هستم و یکی از بهتریناس توی شهر!

این بشر حرف مفت زن، قضاوت گر، فاز منفی، علامه دهر، اصن یه میکس ریدمانی عه در نوع خودش...


بعد دیروز برای خالی نبودن عریضه، دگ بعده چندروز یه پیامش دادم، زنگ نزدمااا، پیام دادم :))) (اینم چون میدونسم پشت من حرف مفت میزنه ک آره، ماسکم بردیمش پارک و اومد خونه م، یه تعارف نزد حالا ک رفتم مجتمعشونو فلان! ) و بعده پیامم رفتم بیرون ک چیزی بخرم، قبلش باید یخ ماشینمو میشکستم!! و توی این فاصله ک هنوز حرکت نکرده بودم دیدم زنگ زد، و من نمیتونستم ج ندم دگ...یهو گفت ماشینمو بردن، (اینجا نابجا پارک کنی ماشینو می کشن میبرن پارکینگ، شوخی م ندارن) من بش گفتم سوار شو بریم و اینجوری شد ک کل شهرو با اقدس جان، فرد موردعلاقم، هلک و هلک دنبال atm ای کار بکنه گشتیم ک خانوم پول نقد بگیرن و بریم پارکینگ و بتونه ماشینو بگیره...۲۴۰ فاکینگ دلار گرفتن ازش سر یه پارکینگ...

بعدم رفتیم خرید و ب ناچار باهاش همراه شدم، و اونجا باز سس گویی هاش شروع شد، سر خرید...و ایراد میگرفت از چیزایی ک من میگیرم...

دگ اونو تعریف نمیکنم...فقط همینو بگم ک بعد اونهمه اینطرف اونطرف شدن با این بشر، وقتی اومدم توو خونه خودم، باز حال و اعصابم بهم ریخته بود...واقعا کسیکه سمی عه ،تا آخر و در هرلحظه سمی عه...


خدا از شرش منو حفظ کنه...

همینجوری

خب برف شروع شد...از صبح ساعت ۹ داره میاد، الانم ۴.۳۰ عصره...ولی تا بکم پیش برف آبکی و ریز بوده برای همین پا نگرفته...ولی همینکه شب بشه دگ دما پایین میادو یخ میبنده...

دیشب هم جیم نرفتم، هم برگر درست کردم برا خودم هم بستنی خوردم ://  

یه کلاس داشتم صبح، فقط تنها کسیکه حرف میزد من بودم :))) راضیم از خودم ولی همزمان خودمو جاج میکنم ک چرا بیشتر اکتیو نبودم -_- ،، واقعا خود امریکاییا خوبن، این استادا منظورپه...آدم رغبت میکنه ب حرفاشون گوش بده و مشارکت کنه،، استادای هندی و غیره سم خالصن...خدا قسمت نکنه واقعا...دقیقا همون استادای عقده ای ایرانی خودمونن شاید یذره سختگیرتر و گیر تر کلا‌...


این پسره دالاس پیام داده باز...دمش گرم...ولی ما بهم نمیخوریم! نمیدونم اینو فک کنم مستقیما باید بش بگم...حالا اگ قدش بلند بود یچیزی...ولی هم قد منه اخه :@ کلا از جریان پیدا کردن پارتنر میکشم و کشیدم بیرون...الان وقتش نیس، نه انرژی ذهنی شو دارم نه وقتشو...بعدم من هنوز درمورد خودم insecure ام،ینی حس میکنم از درون باید قوی تر بشم تا بتونم ی رابطه رو شروع کنم...ولش کن، ب وقتش برام اوکی میشه...

 

اهاا، یادم باشه بعده خوابم، بیام قضیه دیروزو تعریف کنم...



این برگرم :#

سرده، سخته...

فردا قراره طوفان برف شروع بشه و من باید برم دانشگاه..این وضعیت تا یک هفته آینده ادامه داره و همش قراره برف بیاد....چ وضعشه واقعا...خیلی از شغلا تعطیلن چون خطرناکه تردد اینجور موقعا...

خدا بخیر کنه...

هفته دگ تا منفی ۲۳ هم میره دما... واقعا عرضی ندارم :((((((((((((

مرگ

یکی از بازیگرای سریال هشدار برای کبرا ۱۱ بخاطر سقوط هواپیما، خودش با دوتا دختر کوچولوش کشته شدن...الان رفتم پیج اینستاشو نگاه کردم...همین شش روز پیش‌پست گذاشته و سال نو رو تبریک گفته و آرزوی خوشحالی کرده...عکس قبلی شم همینطور...

یهو ی تلنگر بهم خورد

میبینی؟ انقد خودتو سر مسائل مختلف جر میدی، معلوم نیس اصن تا کی فرصت زنده بودن داری!!! هزاران هزاران هزار بلا میتونه هرلحظه سر آدم بیاد و تمام...و آیا چیزی بغیر ازینکه آدم تلاششو در مسیر خوب و صحیح بکنه، ارزش داره؟! نه...

باید با همین فکر جلو برم...۶ روز دگ هنوزم اینجام؟ نمیدونم شاید نباشم! اون بنده خدا خبر نداشت که ۶ روز بعد دگ نیست...اخرین پست‌شو گذاشت و ب خیال اینکه سال ۲۰۲۴ هم مثل بقیه سال ها و همینطور سالیان سال بعدش رو زندگی میکنه...ولی تموم شد...اصلا نبود...همین اول سال حذف شد....

پس من با چ اطمینانی فکر میکنم ک سال ها زنده خواهم بود، و حتی احتمال نمیدم ک ۶ روز بعد نباشم...حتی دو ساعت دگ...و اگر بلایای طبیعی رو درنظر بگیریم حتی ۵ دقیقه دگ....


من داشتم ب چ مسائلی فکر میکردم؟! مسائل کوچیک، اینکه فلانی منو تو جمع‌شون بازی ندادن، اینکه فلانی ممکنه هرلحظه پشتم حرف بزنه، اینکه اسفند نمک رو زخمم پاشیده، اینکه مقاله ی فردا رو نخوندم، و و و......درمقابل مرگ هر چیزی مسخره و بی ارزشه...فقط اینکه تا لحظه ای ک فرا برسه بهترین تلاشمو بکنم و آدم مفید و خوبی باشم ارزشمنده...باقی هیچ...

کاش این فهم عمیقی ک یهو بهم داده شد، یادم بمونه...بهترین خودم باشم جوریکه انگار دفعه آخره ک میتونم اثری بذارم...

اسفند لعنتی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.