اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا

اخبار حال

سال نو مبارک!

میدونم چهار پنج روزی گذشته ازش...

لحظه سال تحویل اینجا ساعت چهار و دو دقیقه صبح بود، ساعت کوک کردم ده دقیقه قبلش بیدار شدم و زنگ زدم خونه...ب مامان...سر نماز بود اصلا یادش نبود، بابا هم رفته بود بیرون کاهو بخره :)))) بعد من این سر دنیا پاشدم با اونا تحویل سال باهم باشیم مثلا :)))

یکم ک صحبت کردیم البته بابا ام اومد خونه، دگ بهشون تبریک گفتم...و بعد ساعت ۵ و نیم صبح عین اسکلا شال و کلاه کردم برم لب...روز قبلش ینی چهارشنبه طوفان برفی وحشتناکی اومده بود جوریکه چتدصدهزارتا خونه برقشون رفته بود...هیچکس سرکار نرفت انقد بد بود اوضاع...ینی قشنگ اگ بیرون میبود از شدت باد، پرت میشدی و از سرما هم جان ب جان افرین تقدیم میکردی...برف و یخم ک صل علی...خانومی ک من باشم شال و کلاه کرده رفتم پایین ک سوار ماشین بشم، ولی ماشین نگو، قندیل برف بگو...یجوری برفای روش به قطر ۲۰ سانت یا بیشتر، یخ بسته بود ک هیچ جوره، حداقل با زور من پاک نمیشد...

اینجا یکی از لوازمی ک همه تو ماشین نگه میدارن، یچیزی مث پارو یا کاردک دسته بلند پلاستیکیه، بخاطر هوای تخماتیک همه دارنش، ک برف و یخ بندون شد، بتونن بتراشن از رو ماشین...انقد سفت بود ک با اونم کنده نمیشد از رو ماشینم...قشنگ عین یه کیک سفید براق...دگ با بدبختی یخای درهای ماشینو ک قطرش کمتر بود تراشیدم و رفتم توش نشستم روشن کردم، یکم ک گرم شد بخاری سمت شیشه های جلو عقبو تا ته زدم، نیم یاعتی نشستم تا یکم از زیر شل شد و منم کمکش کردم تا پاکش کنم...ولی شیشه عقب همچنان سفت بود...دگ نصف شیشه جلو رو پاک کردم با اینه طرف راننده رو، گفتم توکل برخدا...صبح زوده انشالله ک اتفاقی نمیوفته...مسیر من از خونه تا لب با ماشین ۳ دقیقه س بی ترافیک...همونو با چراغ خطره /کمکی‌عه چیه ک روشن خاموش میشه، رفتم تا لب...مصیبت بعدی ازونجا شروع شد، تا پارک کردم و در ماشینو باز کردم ک پیاده بشم فهمیدم به به...زمینا همه یخه....:|||||  جون میده تعادلتو از دست بدی و از لگن بیوفتی زمین و یه استخونم اون وسط بشکنی....

دگ با بدبختی کیف کولی مو جلوم نگه داشتم ک هم باعث تعادلم بشه هم سنگینی کنه ب سمت زمین، و پاهامو ذره ذره کشوندم به جلو...نمیشد راه رفت...حالا باید از یه خیابونم با اون وضع شخمی رد میشدم....خلاصه ک وضع عنی بود...ولی ساعت ۹ صبح نشده، خورشید سریع همه چیو آب کرد...و اون دقیقا تایمی عه من باید درحالت نرمال برم لب، ولی خب مرض از خودمه ک یکاریو شروع میکنم تا آخرش باید برم :) ...

عرضم ب حضورتون ک بله، این روزا یه موج دیگه ای از فشارها بر من نازل میشه...ک نمیخام درموردش حرف بزنم...از بس ک باعث تهوعه... فقط ی کلمه بگم خدایی اگ آدم عشق علم و درس و بدبختی کشیدن نیسیتین جوری ک همه عمرتونو بخواین سماغ بمکین ولی علم کشف کنین، نیاین پی اچ دی...هر کیو ام میشناسم ب گوه خوردن افتاده...ولی چاره چیه، همه مجبوری با کون پاره پیش میریم...

بگذریم...

پنجشنبه سالگرد منو مته، اولین روزی ک همو دیدیم، ۲۷ مارچ ۲۰۲۳....

نمیدونم اینجا نوشتم یا نه، ولی پارسال اون روز چهارشنبه بود، سری اول توی سینما قرار گذاشتیم، با فیلمی ک من انتخاب کرده بودم، ک یه فیلم تخمی از آب درومد :))) بعدشم رفتیم یه بار کنار سینما، شام خوردیم، و از هم جدا شدیم...

و اون شروعش بود تا به امروز...

امروز رفتم برا پسرم، یه کلاه و یه تیشرت گرفتم برای سالگردمون، روزشم براش گل هم میگیرم...شبش قراره بریم سینما و بعدم اولین رستورانی ک باهم رفتیم استیک بخوریم، اون بار نه، یکی دگ س این‌....

پسر تنها نقطه خوشی/آروم زندگیمه...زندگیم ۹۵ درصدش گوهه بخاطر ذات پی اچ دی، ۵درصدش نور بخاطر وجود پسر...دگ بخاطر وجود اون خیلی عقلم از دست نرفته هنوز...

نزدیک پریودیمه.‌‌..دو سریه ک یه هفته قبل پریودم دردام شروع میشه... :|| خیلی تخمی...

بگذریم، شما چ خبر؟...


نظرات 1 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 6 فروردین 1404 ساعت 07:57 https://darfarasoyzendegi.blogsky.com/

فرا رسیدن نوروز باستانی و بهار نو مبارک

دلتان شاد

ممنونم ب شماهم مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد