اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

قضاوت بقیه ب یه ورم...والا

ژانویه یعنی شروع

وقتش بود ک یه پست بذارم

دوهفته ی کریسمس و سال نو رو عملا و مطلقا استراحت کردم، فقط دو روزشو اونم نصفه نیمه لب رفتم ک ب حساب نمیاد اصن...من از سر مریضی نامعلومی ک تابستون گرفتم یه درد مفصل ران چپ ب لگن پیدا کردم ک همینجور ادامه داشت و سخت پامو میتونستم بالا بیارم یا کاری غیر صاف راه رفتن باهاش بکنم...این درد وسوزش مفصل همچنان باهام بود یکمم اواخر دگ داشتم نگران میشدم ک چرا بعده ۳ ماه نمیره...تا خورد ب این مدت استراحت و لب نرفتنم...و ب چشم دیدم و حس کردم ک روز ب روز بهتر شد دردم تا تقریبا ۹۰درصد رفت!! و خب دو سه هفته ای خوب بودم، تا دو سه شب پیش ک باز نم نم‌ شروع شده و متوجه شدم ک همش از استرس و اضطراب وحشتناکیه ک دارم...چون کورسی ک برداشتم خیلی سنگین و تخماتیکه، همش پرزنتیشن و کاره، بعد کار توی لب‌م زیاده و ذهن و جسمم رو خیلی مشغول میکنه همراه با استرس،، این وسط فلوشیپ مینویسم و ددلاینش یه ماه دگ‌س، کامیتی میتینگم بزودی میرسه، بعدش یه سمپوزیوم دگ جلومه ک براش اماده بشم و ارائه بدم، بعدم استیودنت سمینار ارائه دارم، بعدش برای مجموعه لب های دپارتمان ارائه دارم، بعدش باز یه سمپوزیوم کوفتیه دگ توی یه ایالت دگ. و همه اینا توی یکی دو ماه آینده‌س...حجم همه این کارا انقدددد زیاده ک نیومده با استرس‌ش لهم میکنه...و اینجوری شد ک از این افکار و فشارا، باز درد مفصلم برگشت...انقدم هوا سرد شده ک نگو...امروز منفی ۲۴ درجه زیرصفر بود...دیروز هم همینطور، ک رفتم ماشینو روشن کردم و خواستم یخ رو شیشه هارو بتراشم از شدت همه این حسای قروقاطی همونطور زدم زیر گریه....مژه هام نزدیک بود یخ بزنن...یه ده دقیقه یه ربعی ام اونجا گریه کردم و با فحشی ک به phd میدادم و "نمیخاااام" گویان  رفتم لب...

کلا این اخرهفته با دوشنبه ای ک تعطیل بودو من مث سگ کار کردم هرروز...

ولی خب پسر قشنگم هرشب‌شو منو برد بیرون غذا بخوریم این چند روز، و ظهر روز دوشنبه چون خودش تعطیل بود اومد برام غذای مکزیکی درست کرد، باهم کمدی دیدیم یه چهل دقیقه ای،  یکم بغلم کردیم همو  ک انرژی بگیرم،  بعدش باز رسوندم رفتم لب...الان میفهمم داشتن یکی ک همه چیزشی و دوستت داره و برات تلاش میکنه چقد شیرینه  و برای شرایط من باعث دلگرمیه...خدا حفظش کنه پسرمو...

امشب ساعت ۱۰ شب یهو پیتزا سفارش دادم چون گرسنه م بود...ده دقیقه ای اومد!!! فک کنم رو دسشون باد کرده بود پیتزائه...بدک نبود ولی...

دیگر حرفی ندارم فعلا...برم بخوابم

نظرات 1 + ارسال نظر
الی چهارشنبه 3 بهمن 1403 ساعت 14:00

در مورد درد مفصلت، من از شهریور سال گذشته مفصل گردنم اینجوری شد. بخاطر ازمونم و استرس شدیدم پشت لب تاپ. فکر کنم مثل خودمه روحیاتت.
تا همین الان که دارم اینو می نویسم هی رفته هی برگشته. هر چی هم دکتر رفتیم و MRI گفت نه دیسک گردنه نه هیچی! قرص NSAID هم می داد. انگار نه انگار.
ته تهش رسید به اینجا که استرس و فشار کار باعثشه! ولی با استراحت هم خوب میشه.
خلاصه کلی تحقیق کردم دیدم بد دردیه، التهاب مفصل باعث استرس میشه و استرس باعث التهاب مفصل
و خود التهاب باعث افسردگی.
راه چاره فکر کنم استراحته و به تخم گرفتن واقعی، که فکر کنم اونجا برات به شدت سخت باشه چون امریکاست و همش باید کار کنی. ولی خب توی ایران هم یه مدل دیگه به گا میریم. کلا هر جا باشیم بگا میریم چون ما از بگا آمده ایم و بگا برمیگردیم لذا کوچکترین فرصتی رو دیدی بقاپ برای استراحت و دوری از فضای کار. شده یه روز در هفته، یا همون اخر شب با پسرت :)
اگه درمورد دردت به نتایجی رسیدی ناموسا اینجا بنویس من میخونمت استفاده میکنم.

آره همش از فشار و استرسه
فعلا خداروشکر بهتر پام ولی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد