اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

ثمنیگقمقبگ

هینج رو امروز پاک کردم کلا.‌.هم اکانت و هم اپ...درکل خیلی وقتم بود ک اپ رو چک نمیکردم یا ک تلاشی بکنم برا پیدا کردن مچ...

دیدم منکه اعتماد بنفس صددرصدی برای دیت رفتن با خارجیا رو ندارم، بعد وقت و حوصله ام ندارم...و همینطور بلد نیستم این چیزا رو...پس بدرد من نمیخوره، حداقل الان ک کلی مسئله برای فک کردن و هندل کردن دارم، این دیت و این چیزا فقط ریدن توو اعصاب و وقتمه...

درسته ک سن‌م جوریه ک باید شروع کنم و اگ نکنم دگ دیره...ولی خب انگار سرنوشت منم اینجوریه ک هیچوقت ب این قضیه نرسم...ولش کن...حتی فکر کردن بهشم ناراحت کنندس...


اخرین کسیکه باهاش حرف زدم بعده مدتها بی فعالیتی، و بعدش تصمیم ب پاک کردن هینج گرفتم، ی پسره ۳۴ساله بود، ظاهرشو دوست داشتم...و حتی توی فیسبوکم پیداش کردم و عکساشو دیدم ک آدم حقیقیه...بعد ک پیام دادیم، پیام سوم‌ش گفت امشب همو ببینیم و با یه عبارتی گفت بکنیم!!

منم درجا آن‌مچ کردم...عوضی...خوبه نوشتم توو پروفم ک اگ هوک آپ میخاید من نیستم!! ریدم سرش...حس بد میدن اینجور عوضیا ب آدم...کصخل مالیاتی...

______________________________________

امروز بخاطر طوفان برف و سرمای شدید، نرفتم دانشگاه و لب ینی فک نمیکنم اصن کسی رفته باشه امروز، دما رفته تا منفی ۲۰، و یکی دو روز دگ تا نزدیک منفی ۳۰ ام میره خاک توو سرش...دوتا کلاس انلاین داشتم، ک درحین اولی‌ش هم ظرفامو شستم، هم یه کابینت هام ک کن فیکون بود رو مرتب کردم!! بعد کلاسامم گرفتم خابیدم تختتتتت، آی چسبید!  توی هوای تاریک ابری و برفی (ک اصولا متنفرم ازش) خابیدم حسابی تا ساعت ۶ونیم عصر...این اقدس باز پیام داد ک اگ برنامت بخاطر طوفان کنسل شده بیا امشب پیش ما با بچها...باز پیچوندمش،باز اصرار کرد و باز پیچوندم...جلوه ی خوبی نداشت واقعا، ولی حتی سر اونم ریدم...اعصاب ندارم قشنگ!! بخاد ب چپ و راست من گیر بده هی و بگه واااااااای چرا اینجوری ای تووووو چرا اونجوری نیستیییی...

البته اینم بگم، یذره بدم نمیومد  برم هاا، چون خب درکل بهتره توو خونه تنها موندنه، بچها ام بودن دورهم بودیم، ولی دیدم اعصاب خوردی و سمیّت‌ اقدس برام بیشتر خواهد بود تا اون یذره شاد بودنه ک صرفا بخاطر حضور بقیه س نه اقدس! 

الانم راضی ام ک صرفا بخاطر تنها نبودن، بهشون جوین نشدم!! این خودش یه قدمی برای حفظ فاصله ی آیندس با اقدس، ک هرکدوم سرمون توو کار و زندگی خودمون باشه و یه بار اون نخاد بی راه بیاد سرشو بکنه توو کون من، ک البته اینکارو بالاخره یکبارم اگ در ماه همو ببینیم میکنه چون ذاتشه، ولی خب حداقل قرار نیس پاش باز شه...بگذریم...

________________________________________

امشب برا اولین بار کتلت درست کردم :))) تا الان خودداری میکردم از درست کردنش چون حس میکردم خراب میکنم یا بلد نیستم،مامان هم خیلی بهم قبلا گفت درست کن و کلا طفره رفتم، ولی درست کردم چیییی شددددد :)) با خیارشور گوجه و سیب زمینی سرخ کرده...واقعا چیز حقی شد و پشمام !!! 

تا الان فقط چندتا غذای تکراری درست میکردم، خوبه ک یکم ریسک بکنم، مثلا کیک اینام درست کنم...

_______________________________________

طی یک حرکت انتحاری دیگه، زرت پروژکتور خریدم ://// ینی تو برنامم بود ک بخرم ها ولی نه الان...ولی عصر دیدم تخفیف اون پروژکتوره تا یه ساعت دگ تموم میشه منم زارپ کوبیدم رو دکمه نهایی کردن خرید :@ نمیدونم کار درستی کردم یا نه، ینی چون خاطره خوبی از کارای انتحاریم ندارم الان لزوما هپی نیستم بااینکارم ://

حالا دگ....



نظرات 1 + ارسال نظر
الی شنبه 23 دی 1402 ساعت 14:07

به جنبه های مثبتش فکر کن که پسره درجا چیزی که میخواسته گفته و مثل پسرهای ایرانی ادا درنیاورده اخرش هدفشو بگه
+راستی چقدر زبانت خوبه، پست انگلیسیت رو خیلی دوست داشتم. خیلی طبیعی نوشته بودی.
+نمی دونم چرا اسم اقدس منو به خنده میندازه
+آشپزی خیلی خوبه! من شخصا اولش فکر میکردم خیلی خسته کنندس ولی باور کن حالتو خوب میکنه، بخصوص پروسه خرید لوازمش و با ارامش درستش کردن. توی روحیه ت خیلی اثر داره. قورمه سبزی رو امتحان کن.

پسر ایرانی رو ک بیا درموردش اصن حرف نزنیم ولی اینم غلط کرده سریع پسرخاله میشه وقتی من قبلش توی پروفایلم حد و حدود رو مشخص کردم!! ولی واقعیت اینه ک خدایی این تنها مورد اینجوری بود ک پیش اومد!! احتمالا اگ اپ ایرانی بود و پسرا ایرانی، از هر ۱۰۰۰تا یدونه شاید آدم حسابی درمیومد ک حرفای مزخرف نزنه!!

دگ امریکا زندگی میکنم خواهر باید زبانم خوب باشه

اقدس اسمش خنده داره، خودش گریه آدمو درمیاره

آره یک ماهیه تنبل شدم برا غذا درست کردن،، فکر کنم تا یه حدی افسردگیه...ولی تا همین چندوقت پیش واقعا دوست داشتم وقتی غذا میپختم، ینی حس زندگی بم میداد...درست میگی باید بیشتر بش بپردازم!
قورمه سبزی، سبزیشو ندارم متاسفانه، هیچی باخودم نیاوردم از ایران... ولی باید بگردم دنبالش، ببینم کجا پیدا میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.