اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

دیت اول

دیروز عصر رفتم کافه وسط شهر، سر قرارمون با جف..بیرون کافه منتظرم بود تا برسم، سلام کردیم و دست دادیم و رفتیم داخل،

قهوه برای جفتمون گرفت و نشستیم...

در نگاه اول خوش اومد ازش، آدم پرمغز، با انرژی و مثبتی بود. کلی هم اطلاعات راجع ب ایران داشت در حد پشم ریزون...

من طبق معمول دیدار های اول، بیشتر گوش میکردم ینی حرفی برا گفتن ندارم! ولی بنده خدا اون جا منم حرف میزد ک سکوت نشه!! 

ب مقدار زیادی هم از من تعریف کرد ک خب توو دلم میگفتم برو عامو کیو داری خر میکنی با زبون ریزی! 

ینی من اصلا تعریفای اول رو معتبر و واقعی نمیدونم و فکر میکنم طرف صرفا برا مخ زدن اونارو میگه...

یک ساعتی اونجا نشستیم و بعد اومدیم سوار ماشین من شدیم و باز نیم ساعتم اونجا حرف زدیم! خودش گفت میخوای بریم دانشگاه منو ببینی؟ و این شد ک رفتیم اونجا و یه ساختمونا رو نشونم داد...و هنینطور لبی ک توش کار میکنه رو‌‌‌...و گفت آفیس‌مو یه بار ک هوا خوب بود میریم نشونت میدم الان سرده! 

و اخرم نزدیک ماشین پیادش کردم و اومدم خونه...حالا جزئیات بسیار زیادی وجود داره برا گفتن...ولی حال ندارم بنویسم و میدونم بعدها افسوس میخورم بخاطرش...


فقط اینکه متوجه شدم واقعا از من خوشش اومده چون چند بار هی پرسید نظرت درمورد من چیه؟ و با دقت و اشتیاق گوش میکرد من جی میگم.. و برای فردا ک امروز باشه پلن میچید ک باز بریم همو ببینیم...


و ی قضیه دگ اینکه کلا از پریشب هزار بااار پیام داده و سوال میپرسه و میخواد حرف بزنه، اما از صبح بعده یکم حرف زدن یهو دگ تاحالا خبری نیس ازش!! و این یه زنگو ب صدا درمیاره، نه لزوما زنگ خطر، ولی باید حواسم باشه ببینم اینم مث غالب پسرای سرزمینم بپیچون هست یا کار داشته واقعا!!