اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

غرغر

در " نمیخام درس بخونم" ترین حالت ممکنم و دوشنه امتحان دادم....گووووه تو درس و امتحان، گووووه....


دو تا دغدغه دگم اینه ک الان باید برم پیش بچها پایین و ممکنه حرف هات‌اسپاتو بزنن ک کی مصرف کرده، و اون منم :))))) داشتم جلسات درسو میدیدم روو لپتاپ،، ضایع‌س ک من ب تنهایی ۸۰درصد حجم داده رو بلعیدم! ب یکطرفم...میخان چکار کنن...حالا یه بار اینجوری شده و اخرین باره...ولی حس گناهش بامه :@


دومین دغدغه م اینه ک این هفته باید برم با پروفسور اعظم حرف بزنم...قبلش باید مقالاتشو ی بار دگ بخونم...و حرفامو اماده کنم..تازه اینجورم نیس ک لب‌ش بهشت برین باشه...دگ مجبوری تااازه اگ اون منو قبول کنه و چیزی نشه میتونم اونجا جوین شم....عه... :@@


سومین دغدغه الانم اینه ک این حسن آقا باز پیام داده زنگم بزن...ول کن اقاجان ولللل کنننن...اخه این چکارم داره ، سنم ب سنش میخوره، حرفامون یکیه، چیه اخه -_- عه....اینم گیرمون اورده....بابا باشه چشششم کاری داشتم میگم بت چقد پیگیری ،د برو دگ...عههه...



ینی میشه از این اوضاع گوهین دربیام؟؟ هرسری ک امتحان دارم اوضاعم ب گوهی ترین حالت ممکن تبدیل میشه ....وسط همه اینا درسم نمیخام بخونم و قراره توی این امتحان برینم...گندش بزنن...

قبلترها

دلم خونه و شهر خودمو میخواد دیگه...اون دورهمی با دوستام ک میرفتیم یه باغی جایی توی سرما، روی تختایی ک دورش پلاستیک کشیده بودن ک مثلا سرد نشه،،و بخاری برقی کنار تخت...اونا قلیون میکشیدن من چایی نباتمو میخوردم و کلی میگفتیم و میخندیدیم...

مریض شدم افتادم گوشه خونه...لعنت ب این هوا و تنهایی و درس...

اتاق خالی

از خاب پا میشم صبحای روز تعطیل...میبینم تنهام...سکوت مطلقه...هیچکس و هیچی منتظرم نیست...


قبلنا توی ایران، میدونستم ی مامانی هست ک داره غذای ظهرو اماده میکنه، میدونستم اگ دیر پا شم، میاد توو اتاقم ببینه بیدارم یا نه، گاها شاید یه غری ام ب جونم بزنه :)) 

 یجور وابستگی ذهنی و بی کلام...میدونستم ک یچیزی اون بیرون اتاق هست منتظرم...


الان منم و این اتاق و اینکه هیچکس هیچجا منتظرم نیست...


شاید اگر این ترم انقددددر شلوغ و تحت فشار نبودم و میخواست شرایطم عادی باشه، خیلی خیلی بیشتر حالم از این تنهایی بد میشد و بیشتر حس‌ش میکردم...شاید اینهمه فشار زیادم بد نیست...چون وقتی ب اخر هفته میرسم یهو واقعیت میخوره توو صورتم ک اِه...هیچی نیست...خالیه...

گوو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.