دارم ب این فکر میکنم ک اگر این گوشی نبود من چکار میکردم؟ چجوری زمانمو جوری میگذروندم ک نفهمم؟! امروز بخاطر دلدرد نرفتم دانشگاه، و از صب خونهم...واقعا جون و حال هیچکاری ندارم درحالی ک دلم میخاست ی حرکتی بزنم...مثلا دلم میخاست بتونم برم بیرون...نه ک الان نتونم...ولی واقعا انرژی و توان کمی دارم فعلا...
امشب برخلاف همه هفته ها ک توی لابی با بچها جمع میشدیم، جمع نشدیم...سانا پیام داده ک بجاش فرداشب دور همیم...و دونفر دگم میان...چمیدونم...
این هفته ای ک گذشت چون شدیدا حالم بد بود ب گروه مشاوره دانشگاهم پیام دادم ک ی زمان برام بذارن برم باهاشون حرف بزنم بلکه یکم آروم بشم،، چنتا زمان بهم داد ولی دیدم هم دوره هم وسط امتحانامه...خلاصه گفتم بیخیال، ترم دگ باز باهاتون ارتباط میگیرم...
از صبح تاحالا این گوشی دستمه...مغزمم نمیکشه واقعا ،اذیت میشم انقد کلهم توو گوشیه،، ولی خب درعین حال نمیتونمم ک ب دیوار خیره بشم و هیچکاری نکنم...برا همین باز ب گوشی پناه میبرم...
ب این فک کردم ک خونه رو جارو بکشم حداقل، ک باز انرژی اونم ندارم...
میدونی؟؟ قبلنا مثلا توی فیلما میدیدم ک طرف میگفت دلم میخاد یکی ی بار بهم بگه خسته نباشی، خیلی تلاش کردی، راه زیادی اومدی و دمت گرم...
اینو من اونموقع نمیفهمیدم،،میگفتم خب ینی چی...چرا یکی باید با شنیدن همچین چیزایی حالش بهتر بشه یا اصن نیاز ب شنیدن این چیزا داشته باشه...بنظرم مسخره میومد...
ولی الان قشنگ همین حالو من دارم...واقعا نیاز دارم یکی بگه دمت گرم راه طولانی ای اومدی...
عجیبه واقعا...روح و روان آدم چیز عجیبیه...
هوا از این هفته دگ خیلی سرد میشه...زمستون واقعا از الان دگ شروع میشه...دمای زیر صفر...و خدا کمک کنه من دووم بیارم...
دلم برا خودم تنگ شده...کاش زودتر بشم همون آدمی ک بودم...
دارم ب این فکر میکنم ک شاید این یکی دو روزو برم سینما...برا تنوع...چون عملا هیچگونه تفریحی ندارم...بعد ب این فکر میکنم ک حداقل بذارم وقتی ی فیلم خوب اومد برم...نمیدانم