امشب یهو فهمیدم چرا توی دبی از اون دختره بدم اومد بشدت...اونم بعد از ی بحث کوچیک...هیچ دلیل بزرگ و عجیبی برای اون حجم از حال بدی و تنفرم بهش نمیدیدم...ولی حالمو خیلی بد کرد...و نمیفهمیدم چرا...
امشب فهمیدم برا این بوده ک این دختره طی اون چندروز کاملا ذهن منو داشته بازی میداده...خیلی بدجنسانه منو کنترل میکرد...تمام رفتارو حرفا و حرکاتمو...و اون بحث کوچیک یهو ی جرقه ای شد برای اینکه یهو غیرقابل کنترل منفجر بشم...و خودمم ندونم چرا انقد واکنشم شدید بوده...درحالیکه انگار ناخوداگاهم میفهمیده درکنار ی آدم سمی بودم و داشته ریز ب ریز همه چیمو کنترل میکرده...ولی ذهن خوداگاهم متوجه نمیشد...دختره خیلی قالتاق بود انصافا...حتی بعده اینهمه مدت یادش میوفتم یا عکسای دبی رو میبینم با انزجار میخام رد کنم...
همین شدت واکنشو برای این دختر چینیعه تو آزمایشگاه نشون دادم...ولی اینو هنوز دلیل اصلی شو نفهمیدم...درسته ک حالمو بد کرد ولی همچین واکنشی خیلی خیلی زیادتر بود...
البته....ناگفته نمونه ک وقتی داشت این رفتارای زننده و بیچ بازیارو درمیاوورد ک من آلردی دلتنگی و تنهایی رو داشتم حس میکردم و وسط امتحانا و استرس اونا بودم...شاید علت شدید بودنش اینم بوده...
من معتقدم وقتی ی اتفاقی برا آدم میوفته، حالا یا کسی یکاری میکنه یا یچیزی میشه کلا،، واکنش آدم نسبت ب اون اتفاق باید متناسب باشه....
وقتی واکنش خیلی بیشتر از ارزش و اثر اصلی اون اتفاق بشه، این ینی ی زخم و مشکل درونی حل نشده وجود داره ک الان تحریک شده و داره بشدت بیرون میریزه...مثلا اگ پوست ادم سالم باشه و آدم بخارونه ک درد خاصی نمیگیره،، ولی اگ زخم باشه و روشو یهو بخارونی کلی درد میگیره و حال آدمو بد میکنه...
خلاصه الان فهمیدم از حس کنترل شدن بشدت متنفرم...نه ک بقیه خوششون بیاد یا هرچی...من بصورت مضاعف ازش بدم میاد...
--------------------
دو سه روز پیش یهو یاد این افتادم ک مدتهاس دگ درگیر عنتیر نیستم...بهش فکر نمیکنم دیگه...دگ روش قفل نیستم...خداروشکر...انگار واقعا زندگیم الان جدا شده و ارتباطی دگ نیس....
---------------------
همچنان دلم میخاد اون سربازه رو باز ببینم...بله...توی ذهنم فانتزی میچینم چون واقعا دلم میخاد یکی باشه...بعده ۴سال سینگلی دگ کم کم وقتشه....سنمم دگ داره بالا میره...واقعا باید ی فکری بکنم...تا الان برام اولویت نبوده رابطه...الانم نیس حتی بخاطر مشغله ی زیادم... ولییی الان حداقل یکم دلم میخاد یکی باشه توو زندگیم، برخلاف قبلا ک همینم نمیخاستم...
--‐--------------------
دیروز واکسن انفولانزا زدم مریض شدم -_- سگ توش...امتحان بعدیو چکار کنم....واقعا دگ میخام برینم توو هرچی درس و امتحانه....
خسته شدم...