اون اوایل ک اومده بودم، مثلا یک ماه اینا بود، یه شب یکی از بچه ها ک اونم همون زمانا اومده بود بهم زنگ زد گفت بیا بریم بیرون، میخوام با مثلا اقدس! آشنات کنم، و خیلی از تو براش تعریف کردم ک چقد باانرژی و خوبی و فلان...منم گفتم اوکی بریم...اقدس ماجرا، پارسال زمستون اومده بود امریکا، و ب نسبت ما بیشتر جا افتاده بود...
اومدن دنبالم با ماشین، یه لکسوس شاسی، و من با خودم گفتم ایول دمش گرم ماشین گرفته...خلاصه همینکه سوار شدم گفت میخام ببرمتون یجایی ک تاحالا نرفتین، یجای خفن، یجای فلان، منم گفتم ایول، یه دوستی پیدا کردیم ک جاهای خوب شهرو میشناسه!! برو بریم!! کجا رفته باشیم خوبه؟! پارک نزدیک محل زندگی من :| :)))))))) و این تازه شروعش بود...
ازونجایی ک من کلا مدلمه ک هرچی تو زندگیم هست، اتفاقا، تصمیما و غیره رو با صداقت ب هرکی ک بپرسه میگم، به این اقدسم گفتم ک تصمیم دارم ماشین بگیرم، و دقیقا از همون لحظه ب گوه خوردن افتادم...
اقدس خانوم، یک خودشاخ پندار و همه چیز دان، با اعتماد ب سقف بسیار هست، یجوریکه همه خر و بی شعورن و فقط اقدس میفهمه و بلده!!
بگذریم، گفتم ماشین میخام بگیرم قبل سرد سدن هوا، چون اینجا بی ماشین تردد کلا سخته، وقتی ام سرد بشه دگ عملا نمیشه هیچکار کرد، ایشون اولین جیغشو اونجا زد، گفت جیییییغ،،،کی گفته الان ماشین بگیری؟ بذار برسی، شش ماه یه سال جاگیر بشی قشنگ بعددد، دلایلمو بش توضیح دادم و گفتم وام میگیرم یه بخشیشو (اینجا وام گرفتن کار نصف روزه، همشم از خونه س)و بازاونجا جیغ دومو زد گفت نهههههه چرااااا واااااام، با پول نقد باید بگیری، گفتم فلانی ام تازه اومده همینکارو کردن و چیز عجیبی نیس، شروع کرد جیغ های ثانویه و ثالثیه کشیدن ک اون نمیفهمه، برا بقیه تز میده و نسخه میپیچه اون خودشم تازه وارده بلد نیس و فلان...
سر شما و خودمو درد نیارم...از ماشین شروع شد، و رسید ب گیر دادن ب من ک چرا خونمو اینجایی ک الان هستم گرفتم!! و جیغ های پی در پی،گفت برو خونتو بده سابلیز (یعنی من خودم ک اجاره کردم، باز به اسم خودم خونه رو بدم ب یکی دگ اجاره)، و بیا این ساختمونی ک منه اقدس هستم و نزدیک دانشگاس، ینی من باید طبق نظر این علامه دهر باید میرفتم زیربار پیدا کردن یه ادم جدید ک خونمو بیاد ازم اجاره کنه، بیاد قرارداد ببنده، بعد من باز اثاث کسی کنم برم ساختمون اونا و یه خونه/اتاق تخماتیک رو اونجا باز اجاره کنم، طبق گفته اقدس اینجوری ب ماشینم نیاز ندارم...!!
حتی از سیم کارتی ک گرفته بودمم نگذشت، و شیون کشان گفت کی بهت گفته از تی.موبایل(یه اوپراتوره اینجا) بگیری و بااااید از فلان یکی میگرفتی...
دگ کم مونده بود سرشو بکنه توو شلوارم و جیغ بکشه ک هیییییی این چ شرتیه پوشیدی، کی بهت گفته این شرتو بپوشی، باید اون یکی رو میپوشیدی!!
خلاصه از تمااااااام کارهایی ک توی اون یک ماه کرده بودم و کم کم داشتم عادت میکردم و جا میوفتادم، ایراد گرفت، و نه ایراد معمولی، ایراد اساسی همراه با پیاز داغ زیاد، اینجوری ک هرکی ک تاالان تو رو تا اینجا راهنمایی کرده همه آدم های بد و بیشعور و کار نابلدی بودن!! و همه تو رو اشتباه راهنمایی کردن و تو الان همه ی انتخابا و کارهات اشتباه بوده...و اون آدما چقد نامرد و بدخواه بودن ک تو رو ب این نقطه کشوندن!!
اخرم رفتیم خونه ش، و اونجا ام شروع کرد ب بار گذاشتن کله پاچه هرکی ک میشناختیم و نمیشناختیم!! و همه م بعدها فهمیدم دروغ محض بودن...یکی از بهترین آدمایی ک باهاش اینجا اشنا شدمو و خیلی کمکم کرده بود رو هم زیر سوال برد، ینی میگم ب چشم دیدم ک الکی بدگویی کرد، و حتی چیزایی رو ازشون عنوان کرد ک شخصی بودن و شاید اونطرف دلش نمیخاست کسی بدونه...عرض کنم ک اقدس جون با حجابم هست، و نماز خوان و پس زمینه ی گوشیش یا موسی الرضاعه، و توی مدتی ک اونجا بودم یه دونه از این دعا های کوچیکو دستش گرفت و خوند، مث دعای ندبه مثلا، ک خب اینا ب خودش مربوطه،، فقط این کاراش و حرفاش با مثلا اعتقاداتش بهم نمیخونه!! قبل از هرچیزی آدم باید آااادم باشه!!
و کلا ام هی میگفت من از هییییچکس کمک نگرفتم همه کارامو خودم کردم و تو ام کمک میخاستی باید ب من میگفتی نه ب کسی دگ چون بقیه بلد نیستن و اشتباه راهنمایی میکنن!! بعد همشم میگفت من ب همه کمک کردم و همهههه توو زرد از آب درومدن و دروغ گفتن و فلان،، ،بعد منه ساده میگفتم خب بگو جریانایی ک برات پیش اومده ک منم بلکه درس بگیرم و زود اعتماد نکنم و هوشیار باشم،، بعد میدیدم میپیچوند و ج نمیداد...
خلاصه، منی ک ماسک باشم، بخاطر همه جیغ ها و واکنش های افراطی ب تمام کارهام و اینکه با صراحت و قطعیت هم کارهام و هم ادمای راهنمامو زیر سوال برد، ب خودم ریدم...و شروع کردم ب سوال پرسیدن از خودم ک چرا من ب همه اعتماد کردم و حرفاشونو گوش کردم، من الان بدبختترین آدمم با تمام این تصمیمات اشتباه، من قراره بزودی بگای سگ برم با این قدمایی ک برداشتم، و در این بین داشتم ب اثاث کشی و جابجا شدن فکر میکردم ک برام بدترین غول بود...اون شب ک برگشتم خونه انقدرررررر حالم بد بود و عصبی شدم ک تا صبح خوابم نبرد و گریه میکردم ک من چ خاکی ب سرم بریزم...
ب بابا زنگ زدم و بش گفتم گفت فکرشو نکن اون یچیزی گفته،، ولی من دلم اروم نمیشد،، با یکی دوتا بچها حرف زدم یکم شروع کردم ب شک کردن ب حرفای اقدس، و در آخر تونستم با یکی دگ از بچها (یه خونواده ک هفته اول خونشون موندم تا جا پیدا کنم و حقیقتا همه کارا رو اونا برام زحمتشو کشیدن، از خونه و بانک و سیمکارت تا خریدن وسایل خونه) صحبت کردم، و اون وقت، ک خدا خیرش بده و الهی خیر ببینه کلا، شروع کرد تمام چیزایی ک اقدس گفته بود رو برام توضیح دادن ک ب چ دلایلی اقدس زر زده! و تهش بهم گفت ببین دختر خوب، تو الان تجربه یک ماه زندگی اینجا رو داری، اگ کارات اشتباه بود قطعا میفهمیدی، ولی تو داشتی و داری زندگی خوب خودتو میکنی، اون صرفا اومده ریده توو اعصابت وگرنه تا قبلش مشکلی نداشتی!! (البته با ادبیات درست اینارو گفت)
دیدم عه داره راست میگه...و تا قبل سسشرای اون من کم کم داشتم عادت میکردم ب زندگی جدیدم و چیز عجیبی وجود نداشت ک حتی ذره ای همسو باشه با جیغای اون اقدس بی شعور...
خلاصه این شد ک من از اون ب بعد شدیدا اقدس گریز شدم، اصلا یه ترومای جدید بنام اقدس روی روانم ب وجود اومد، جوریکه اون یکی دوستم ک چندباری زنگ زد و خواست درارتباط باشیمو هم بخاطر اینکه رفیق اقدسه بایکوت کردم!!! و یکی دو بار توی دانشگاه و توی فروشگاه دیدمش فقط گم و گور شدم ک ی بار نبینمش و سلاملک بخوام بکنم، چون این بشر بشدددددددددت انرژی منفیه، جوریکه قشنگ حال آدم بد میشه...حتی اگ صحبتم نکنه ها!! حضورش سنگین و گوهیه...چرا اینو میگم؟! چون بعد از اون بار اول یکبار دگم مجبور شدم باهاش جایی برم و اونجا دگ فهمیدم این بشر یک نه ی بزرگه...باید تا میبینیش فرار کنی...
حالا همه اینارو گفتم، اقدس خانوم ماجرا هفته پیش اثاث کشی کرده و اومده مجتمعی ک من هستم :)) و این بده! فک کن آینه دق بغل گوشت باشه!! کسیکه میخاس منو بکشه اپارتمان تخمی خودش، الان خودش اومده اینجا ک من هستم و یکی از بهتریناس توی شهر!
این بشر حرف مفت زن، قضاوت گر، فاز منفی، علامه دهر، اصن یه میکس ریدمانی عه در نوع خودش...
بعد دیروز برای خالی نبودن عریضه، دگ بعده چندروز یه پیامش دادم، زنگ نزدمااا، پیام دادم :))) (اینم چون میدونسم پشت من حرف مفت میزنه ک آره، ماسکم بردیمش پارک و اومد خونه م، یه تعارف نزد حالا ک رفتم مجتمعشونو فلان! ) و بعده پیامم رفتم بیرون ک چیزی بخرم، قبلش باید یخ ماشینمو میشکستم!! و توی این فاصله ک هنوز حرکت نکرده بودم دیدم زنگ زد، و من نمیتونستم ج ندم دگ...یهو گفت ماشینمو بردن، (اینجا نابجا پارک کنی ماشینو می کشن میبرن پارکینگ، شوخی م ندارن) من بش گفتم سوار شو بریم و اینجوری شد ک کل شهرو با اقدس جان، فرد موردعلاقم، هلک و هلک دنبال atm ای کار بکنه گشتیم ک خانوم پول نقد بگیرن و بریم پارکینگ و بتونه ماشینو بگیره...۲۴۰ فاکینگ دلار گرفتن ازش سر یه پارکینگ...
بعدم رفتیم خرید و ب ناچار باهاش همراه شدم، و اونجا باز سس گویی هاش شروع شد، سر خرید...و ایراد میگرفت از چیزایی ک من میگیرم...
دگ اونو تعریف نمیکنم...فقط همینو بگم ک بعد اونهمه اینطرف اونطرف شدن با این بشر، وقتی اومدم توو خونه خودم، باز حال و اعصابم بهم ریخته بود...واقعا کسیکه سمی عه ،تا آخر و در هرلحظه سمی عه...
خدا از شرش منو حفظ کنه...
واقعا یه موجود سم خالص باید باشه با این تفاسیر! کاش دیگه بهش رو نمیدادی
اینجور آدما هی انرژیتو تحلیل میدن. من تجربه خوابگاه داشتم و همچین آدمی، فقط باید ازشون فرار کرد! یه حالت خودشیفگی شدید دارن.
دقیقا خودشیفته و عقل کل!
بابا الی والا من رو نمیدم این خودش خیلی پرروعه...!
البته منم شاید چون درمقابلش ساده طور بنظر میرسم این اجازه رو ب خودش میده! درست میگی :/
خلاصه اینارو خدا نسیب گرگ بیابونم نکنه!