اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه
اینجا دیگر من منم

اینجا دیگر من منم

ذهن نوشته های کسیکه از قضاوت شدن فراریه

ولنتاین!

امروز صبح ک پاشدم برم دانشگاه، تصمیم گرفتم اون لباس بافت‌مو بپوشم ک روش قلب قلبیه!! آبی آسمونیه رنگش، و قلبای رنگی روشه، خیلی نازه و من هرجایی نمی‌پوشمش...ولی خب ب مناسبت این روز مبارک و میمون! پوشیدم رفتم دانشگاه!! 

از همون دم ورودی هر کی منو دید گفت چ لباست قشنگه، خیلی دوسش دارم!! 

منم تشکر میکردم!

وسایلمو گذاشتم لب، رفتم برای ورکشاپ، اونجاهم همینو بهم گفتن ؛)) ساعت ۱۲ ک برگشتم لب، دیدم روی میزم یه جعبه شکلاته!! اول فکر کردم ب همه دادن، بعد دیدم نه فقط مال منه، یکم نگاش کردم دیدم رو جعبه‌ش نوشته "برای: ماسک" از طرف " اسم استاد" و اخرشم نوشته بود ولنتاین مبارک!!

و من برای اولین بار در کل عمرم ولنتاین هدیه دریافت کردم اونم از استادم ک خانومه :)))) انقد خوشحال شدم و حس خوبی داشت ک با خودم گفتم حتی اگ شکلاتش تموم بشه جعبه‌شو نگه میدارم!!


کلا برخلاف اینکه من خودم همیشه برا همه آدما، همه کاری کردم، هیچوقت هیچکس برای من کاری نکرده...حالا شاید خیلی شدید گفتم اینو ولی عموما آره کسی برام قدمی برنداشته ک خوشحالم کنه‌‌‌، درحالیکه من همیشه تو فکر این بودم ک چجوری میتونم یکاری کنم فلانی حس خوب داشته باشه‌..

حتی این پسره پدرو رو بااینکه فقط ۲، ۳ روز بود میشناختم، تولدش بود توی همون روزا، رفتم براش هدیه و کیک و شمع اینا گرفتم...ک نهایتا هم  آقا ریدن برام!!! :))))))) حالا اینکه ی مثال کوچیکه فقط...


خلاصه، داشتم میگفتم...این استاد عزیزم روزمو ساخت با محبتی ک کرد! :)

امروز یذره حس خوشحالی داشتم موقع برگشت، چون آزمایشی هم ک انجام داده بودم امروز فهمیدم جواب داده و حس خوبی داشت این موفق شدنم...

شب ک اومدم خونه، یکم تو ماشین همینجور نشستم، دیدم خدایا، اخه الان خیلی ظلمه برم توو خونه...امشبو همه بیرونن...اونم وقتی هوا اننننقدر نایسه :/// و بعد یهو باز ماشینو روشن کردم رفتم خرید...

این ماه ترکوندم انننننقدر ک خرج کردم....واقعا نمیدونم چجوری میخام جمعش کنم....باز رفتم خرت و پرت خوراکی خریدم ://// ک البته نوش جونم....ولی با توجه ب خرجای قبلی، و خرجایی ک این پسره رو دستم گذاشت ب مقدار زیادی پولم دود شد....

فدا سرم...سرم سلامت باشه...


دیگه بعده خریدم اومدم خونه، همبرگر برای خودم درست کردم... ؛) و بسیار چسبید...یه فیلمم گذاشتم و دیدم! 


خلاصه روز ولنتاین منم اینجوری گذشت...

نظرات 3 + ارسال نظر
الی پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 12:43

چه حس خوبی داشت این پستت و استادت

استادم ک ماهه واقعا...حالا ی بار میام میگم ازش

ریرامیرا پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 11:41 http://Riramira.blogsky.com

چقدر احساس مثبتی داشت یادداشتت
ولنتاینت مبارک باشه عزیز دل
شکلاتش خوشمزه بود ؟

مرسسییی
کامنت شمام کلی حس خوب داد بهم
اره از این خفنا بود

غ ز ل پنج‌شنبه 26 بهمن 1402 ساعت 07:12 https://life-time.blogsky.com/

آخی چه استاد مهربونی
نوش جونت هدیه قشنگت

ببین دختر قشنگ واسه اون پسره زیادی مایه گذاشتی
آخه آدم واسه دوست همجنسش هم به این سرعت کادوی تولد نمیده
پسرا که دیگه خیلی هم پر رو ان و معمولا هدف جذابی برای بودن با دخترا ندارن

خوب کردی رفتی خرید
ولنتاینت مبارک

اره خیلی خوش انرژیه استادم...فدات شم غزل مهربون!

درست میگی واقعا...دست خودم نیس، حس میکنم مسئولم و اگ نکنم زشته درست بشو نیستم...هرکی ام ب ما میرسه زارت تولدشه

ولنتاین شما هم مبارک عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.