سلام من برگشتم
بعد از مدت ها
پارسال این موقع شروع کرده بودم به اپلای کردن، در اوج ناامیدی و حال بد، توی ایران.
امسال، الان، اینجا، آمریکا ام،
نتیجه تلاشم رو دیدم.
امروز میشه ۵۰ روز ک رسیدم.
بگذریم، اصلا قصدم از اومدن، نوشتن این چیزا نبود...صرفا خواستم یه تایمی برا خودم بذارم، چون فک میکنم نوشتن به حال روحیم کمک میکنه...
از لحاظ روحی الان در چه حالم؟
هممم...نمیتونم بگم عالی ام، ولی خوبم. امید دارم. مشغله ذهنیم درسه و هماهنگ کردن و سروسامون دادن درس و کار و زندگی...ولی امید هست.
اینجا فقط خودمم، تنهام...عادت دارم ولی گاهی حجم تنهاییش بزرگتر از خودم میشه و منو قورت میده...فهمیدم ک توی روزهای هفته سراغم نمیاد یا خیلی کمه...ولی روزای تعطیل مث امروز حضورش پررنگ و محسوسه...
دیشب یسری اهنگایی ک ۴ سال پیش گوش میکردم رو دان کردم و گوش دادم...مال زمان عنتیر...حداقل حس اون زمانو داشت...و قلبم گرفت...مخلوط حس خوب و غم...بیلی ایلیش i love you، این اهنگه...اون زمان خیلی توی کافه ها پخش میشد، برا همین خیلی با خاطرات خاصم درهم تنیده شده...
گهگاه دلم میخاد توی همون روزا بودم...روزایی ک عصر ساعت ۳ یهو میرفتیم بیرون، بااسترس کم، چ دوران عنتیر، چ دوران یکتا اینا....حس اونکه میرفتیم توی طبیعت...نسیم و افتاب...دور بودن از همه چی...اون حسا برام مونده و دوسشون دارم...حالا هرچقدم ک ارتباطم با اون آدما بهم خورده باشه...